شعر ( gözlerin ) از : ناظم حکمت
زندگی با این شعر و ترجمه اش :
برای چشم هات
چشم ها ، چشم ها ، چشم هات ...
چه در زندان باشم ، چه بیمارستان
به دیدنم بیا
چشم ها ، چشم ها ، ...
چشم هات در خورشید
- در اواخر این بهار -
آنگونه اند اکنون
که کشتزارهای حوالی آنتالیا
در سپیده دم
چشم ها ، چشم ها ، چشم هات ...
چه بی اندازه در برابرم گریه کردند
و چه در نهایت طراوت ماندند !
مانند چشمان کودکی شش ماهه
شاداب و درشت
حتی یک روز هم
چشمانت بی خورشید نماندند
چشم ها ، چشم ها ، چشم هات ...
چشمانت به خماری تماشا کند
خوشبخت و شادمان
و با تمام فهم و کمال
که عشق آدمی ست
آن چه در دنیا افسانه می شود
چشم ها ، چشم ها ، چشم هات ...
اکنون در آخر بهار
همچون بلوطستان های بورسا ست
و به برگ درختان می ماند
پس از باران تابستان
و در هر ساعت و فصلی
به استانبول
چشم ها ، چشم ها ، چشم هات ...
روزی می رسد گُل ام ! روزی می رسد
که انسان ها برادر هم اند
و به یکدیگر
با نگاه تو می نگرند
با چشم های تو گُل ام !
۸۶/۸/۲۹
گفتگوی تصویری ابراهیم گلستان و مسعود بهنود ( دانلود )
خاطره ی روسپیان سودا زده ی من - گابریل گارسیا مارکز
خاطره ی دلبرکان غمگین من - عطاءالله مهاجرانی( نقدی بر ترجمه ها و تحلیلی بر رمان)
عقرب، میان دود - داستانی از محمد عرب زاده در نشریه ی شهروند کانادا