مُهر امضاء را که ساختم ،
جوهر اگر دیدی
پای هر برگه را دریاب !
...................................................................
برای پاره به هم چسبیده مان/ در دو سیاره دور از هم/ فریادی خواهم زد/ اگر چه تو نشنوی ...
پیش خوانش :
ترانه – شعر " وقتی که نیستی ... " را بخوانید و بشنوید از مجتبا آزاد با موسیقی و صدای خودش . آهنگ را با حجم 1.41 MB می توانید از اینجا دانلود کنید ؛ این هم متن ترانه :
وقتی که نیستی
شمع ِ شکسته
متن ِ شیشه ای ِ شب ُ می لرزونه
تابوت ِ خورشید
رو دوش ِ ابرا
زمینه ی سربی ِ آسمون ُ می ترسونه
* * *
تو دوری ، دوری ...
مث ِ آهنگای ِ قدیمی
دورتر از خط ِ مبهم ِ افق
رو کاغذ ِ سفیدی که
واسه ترانه های تلخ ِ " بی در کجایی "
دس تکون می ده
خاموش ِ خاموش ...
مث ِ دو تا صندلی
رو به همدیگه
که زل می زنن به خیال ِ هم
تو خلوت و خستگی ِ تلخ ِ ساعتی که
تو رو نشون می ده
* * *
وقتی که نیستی
ثانیه ها تو بُهت ِ نبودنت
- گیج و ویج
پریشونی ِ اتاقُ تکرار می کنن
همه ی پنجره ها رو ، دیوار می کنن ...
پ . ن 1 :
تاریخ ما حقارت بود / نه شرافتی / نه شهامتی .
پ. ن 2 :
ماه می گذرد / در انتهای مدار سردش / ما مانده ایم و / روز / نمی آید.
پ.ن 3 :
بر دکه روزنامه فروشی / باران / به شکل الفبا می بارد / دوست دارم/ چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم / و منتظرت بمانم / باران عصر / موزوم ومقفا / می بارد / می بارد / می بارد /و تو / دیر کرده ای /گل ها / مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند / تو نخواهی آمد / و شعر / داستان پرنده ای است / که پرواز را دوست دارد و / بالی ندارد.
همنوا با لیدر شبانه ی ارکستر چوبها ـ روح الله کاملی هوش را به کار نبردن گناه کبیره است - نامه ی ابراهیم گلستان به نادر ابراهیمی
پیش خوانش :
متن ِ – حیفم می آید که نگویم - باشکوه ِ زیر بخشی است از داستان مدّ و مه در مجموعه ای به همین نام . این داستان بر خلاف داستان دیگر مجموعه ، از روزگار رفته حکایت ، مجوز چاپ از متصدی صدور جواز نگرفت و در محاق ماند . به باور بسیاری که تمام داستان های گلستان بزرگ را خوانده اند ؛ یکی از بهترین ها ست . صفحه ای از این داستان را بخوانید :
من ممنون شانم . من ممنون هر کسم که نگذارد عمرم در خواب بگذرد – حتی اگر به ضرب بدمستی ، حتی اگر به ضرب بدحرفی .
تو بیداری از فحش را ترجیح می دهی به خواب آسوده ؟
من بیداری را ترجیح می دهم . من فحش را می بخشم زیرا طبیعی است که از عجز می آید . در افتادن با عجوزه ها و عاجزها جالب نیست . کیف ندارد.
بسیار خوب ، ممنون باش . فرض کن که بیداری . تا صبح هیچ کاری نیست . با این بیداری در شب چه خواهی کرد ؟
شب ؟ شب یعنی چه ؟ شب یک حالت از وقت است . من غرق در وقتم . شب منطقی است که شب باشد . شب هست . اشکال در شب نیست . اشکال در نبودن روز است ، و در نشستن و گفتن که صبر باید کرد ، و انتظار صبح باید داشت . وقتی که در شب قطبی نشسته ام شش ماه انتظار یک عمر است . شمع را روشن کردن کاری ست و آفتاب زدن اتفاق نجومی . شمع روشن کن ، و باز شمع روشن کن ؛ و قانع نشو به نور حقیر حباب . بس کن از این نشستن و گفتن که صبح می آید . آه ، اینها کلیشه است ، مانند مهر لاستیکی ست ، تکراری ست ، فرسوده ست . اینها به درد شعر شاعران خانه فرهنگ می خورد . مانند اینکه آفتاب در خواهد آمد . ما در کتاب اول خوانده ایم ماه سی روز است ، یعنی سی بار صبح در هر ماه ، سی بار آفتاب زدن . بس نیست ؟ این دیگر وعده نمی خواهد . این دیگر انتظار ندارد .
اصلا " انتظار یعنی چه ؟ انتظار افیون است . هر لحظه انتظار ، در حداکثر ، مانند مستی خوش آغاز باده پیمایی ست . بعد بالا می آوری . در انتظار بودن یعنی نبودن در وقت . وقتی که مردم کاشان هر روز اسب به بیرون شهر می بردند – یادت به میرخواند می آید ؟ سبزواری ها هم . هر روز صبح و عصر یک اسب ، زین کرده ، به بیرون شهر می بردند تا در صورت ظهور ، حضرت معطل مرکوب راهوار نماند .
این هفت قرن پیش بود . من طاقتم تمام شده ست . وقتی نجات دهنده یادش برود سواره بیاید من حق دارم در قدرت نجات بخشی او شک کنم . او آن قدر معطل کرد که اسب دیگر وسیله نقلیه نیست . اجداد من به قدر کافی اسب برده اند به بیرون دروازه . این روزها هم اسب تنها برای تفریح است . و من طاقتم تمام شده ست . من حس می کنم که وقت ندارم . من با رسوب کند حوادث قانع نمی توانم شد . من قانع نمی توانم شد . من رشوه ای نخواهم داد. من تقلید در نخواهم آورد . من فکرم را فدای سلام و علیک و لق لق و و آداب معاشرت نخواهم کرد . من خود را نگاه خواهم داشت بگذار هر که می خواهد هر جور می خواهد خود را بیندازد در قعر این عفونت متنوع . من از بس که روی لجنزار دیدم حباب بخار عفن ترکید دارم دیوانه می شوم . من باید عقلم را نگه دارم ، عقلم را که از تن و شرف و عشق من مجزا نیست .
پ.ن : برای دانلود مد ّ و مه به این صفحه بروید .
پای صحبت ابراهیم گلستان - سیروس علی نژاد
بهشت از آن ِ تو، که سیگار نمیکشی و غصه نمیخوری - حسین نوروزی
پیش خوانش : دل ام می خواهد بعد از خواندن hasret از ناظم عزیز ! ، آفریدگار واژه هایی با بوی ناب شرافت عمیق انسانی ، دست کم کرکره ی برگردان ها را پایین بکشم و از زبان حافظ بزرگ بگویم اش که :
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
به : حسین نازنین
به دریا برگشتن می خواهم !
در آینه ی آبی آب ها
قد کشیدن / دیده شدن می خواهم !
به دریا برگشتن می خواهم !
کشتی ها در افق روشن می روند / کشتی ها می روند !
بی که بادبان های سفید و کشیده
پرا ز غم باشد
مهلت عمرم سرانجام
در کشتی ها به آخر می رسد
و مادامی که از ناگزیری مرگ / گریزی نیست
مانند نوری فرورونده در آب ها
در آب ها فرو مردن می خواهم !
به دریا برگشتن می خواهم !
به دریا برگشتن می خواهم !
شاخساران ( فدریکو گارسیا لورکا ) - حسین محمدی
ای کاش سلین ایرانی بود - مهدی سحابی
زوال رهبری روشنفکری ادبی - محمد قوچانی
کریه اکنون صفتی ابتر است - هژیر پلاسچی
چه كسی از ابراهيم گلستان نمیترسد ؟ - محمود فرجامی
صلیب به روایت هیچکس - داستانی از محمد عرب زاده در نشریه شهروند کانادا
کودکی هایم کو؟! (یوسف هایال اوغلو) - حسین محمدی
چه معامله باید کرد؟ - میرزاده عشقی
شعر بی خوابی سگ اصحاب کهف - سروش سمیعی
شعر(giden) از ناظم حکمت
بر روی شیشه ها
برف و شب.
ریل های درخشان در شب سفید
ناکامی وصل را
به خاطر می آورد
در سومین سالن انتظار ایستگاه
کودکی با پای برهنه
و روسری سیاه
می خوابد.
من پرسه می زنم ...
برف و شب بر پنجره ها.
ترانه ای را در جانم می خوانند
این
محبوبترین آهنگ دوست رفته ی من بود
محبوبترین آهنگ ...
محبوب ترین ...
مح...
دوستان !
به چشمانم نگاه نکنید
گریه از درونم می جوشد.
ریل های درخشان در شب سفید
ناکامی وصل را
به خاطر می اورد
در سومین سالن انتظار ایستگاه
کودکی با پای برهنه
و روسری سیاه
می خوابد.
برف وشب بر پنجره ها.
ترانه ای را
در جانم می خوانند.
پ.ن۱ : پیش از آن که در خط سیر زمان پیش بروی و به پایان برسی گاه پایان از گذشته سرریز می شود و به سوی تو می آید ... و آهنگی را در جان ات با سوت می نوازد .
ترانه ی سوار (فدریکو گارسیا لورکا) - حسین محمدی
پاسخ به پرونده سازی های یک مفتش فرهنگی - کانون نویسندگان ایران
چرا ابراهيم گلستان با دوربين می نويسد؟ - بصیر نصیبی
برای مارسیای رذل عزیز - امیرحسین یزدان بد
بروکراسی و حرف هایی از مرد رادیکال - مجید ضرغامی
پ.ن ۲ : دوستانی که برای خواندن لینک ها مشکل دارند می توانند از سایت های www.apushistory.info و www.apliterature.info استفاده کنند .
بالابلند !
بر جلوخان منظرم
چون گردش اطلسی ابر
قدم بردار
از هجوم پرنده ی بی پناهی
چون به خانه باز آیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تخت گاه ایوان
جلوه ای کن
با رخساری که باران و زمزمه است ...
شاملوی بزرگ – شکفتن در مه
دوازده
صدای گام تو را
به رگ و مویرگ می برد
نفس ام دارد می گیرد
ساعتی مانده به دیدارت
با قامتی خندان می آیی
زمان
بغض ات را می شکند
و من لب می گزم
در این دوازده های روز و شب مرگی
ماه مرگی
(- بله عابر محترم !
چشم ام به سرما حساس است !
می بینی که دی ماه است
و گلبرف ها
روی هرچیزی شکوفه کرده اند )
با قامتی شریف می آید / خواهی آمد
می خواهم برای یک مرتبه / دوازده بار
تنگ به آغوش بکشم
بال ها ...
(- یا اگر دوست داری - :
دست ها ) ی ام را
باز کن
زبان پدری مادرمردهی من ـ شيوا فرهمند راد
بخشی از فیلم " شاملو : شاعر آزادی "( آیدا و شاملو )
تو چرا عباس هستی ؟ و حکایتی دیگر از شاملو ! - یدالله رویایی
از عشق و دلدادگی - لوئیس بونوئل
ببرسواری و خبرهای بد برای دموکراسی- محمد قائد ( قسمت اول - قسمت دوم )
باید با ساز مهربان بود ( مطلبی در جاودانگی حاج قربان سلیمانی)