۱۳۸۵ مهر ۱۶, یکشنبه

دوگانه

 


1


 


  


 


شب بيست و دوم است


ابر را اگر كنار بزنی


پيشروي ِ فاش ِ ظلمت را


تا نزديكي ِ  نيمه ي ِ ماه


خواهي ديد؛


حالا پا و زمان هم


سهمي برابر دارند


 


 


عصا به زير بغل دارد


- به گمان ام همان عصايي ست


كه بايد باشد –


 


 


چشمي كور


- حاوي ِ همزاد -


مي گريد


ماه مي خندد


 


 


2


 


 


... كه روحي هرشب


تا سحر بر لب دريا


گريه كند؟


 


 


اقيانوس ِ حسرت را


با خود به گور خواهي برد


حسرت ِ دريا


در خود ِ دريا غرق مي شود!


 


 


 

۲۴ نظر:

  1. ویلیام فالکنر!۱۶ مهر ۱۳۸۵ ساعت ۱۸:۴۹

    «نویسندگانی كه مجبورند هوای هم را داشته باشند تا هلاك نشوند، مثل گرگ هایی می مانند كه فقط تو جمع گرگند و تو تنهایی سگ.»

    پاسخحذف
  2. ...............................................................................................................................................................................................................................................................
    .
    .
    .........

    پاسخحذف
  3. گویا دیگر کسی با صدای یکنواخت حافظ نمی خواند. تقریر صدایش کلی توفیر کرده.
    سکوت هم خیلی خوب است...

    راستی آن شعر نفرت دارد اما نه در آن نکته که شما اشاره کردید.

    پاسخحذف
  4. سلام این قسمتش دوست داشتنی است
    كه روحي هرشب

    تا سحر بر لب دريا

    گريه كند؟





    اقيانوس ِ حسرت را

    با خود به گور خواهي برد

    حسرت ِ دريا

    در خود ِ دريا غرق مي شود!ِ


    موفق باشی من هم به روزم

    پاسخحذف
  5. سلام وبلاگ من ادبی و هنریه یه سر بزنید

    پاسخحذف
  6. شراب خورده ام که ایران بمانم
    عباسی زیبا !
    این دل! برای تو عمری ست که می زند
    بر ساحل سیاه سینه ام بندری برقص!
    خزر از چشمهایت شراب خورد و دریا شد
    و من در دستهای تو بندرها
    چمخاله منم! خلیج من!
    عشق به توست که نمازم را نمی خواند
    یادم بماند به دهلی که رفتم
    کمی گریه کنم!

    پاسخحذف
  7. عجیب است حبیبی. این روزها هر چه بیشتر می گردم و بیشتر می خوانم از عفونت فرهنگ خودمان بیشتر کیفور می شوم. خداوکیلی تو بگو! دروغ می گویم؟
    از اسطوره سازها( حالا کاری ندارم به حرف آنها که می گویند ما اسطوره نداریم. نداریم؟ به درک که نداریم. افسانه که داریم) کدامشان را بگویم؟ هومر را نگاه کن. بت عظیمی ست که بر قامتش غرب تمام قد پیشانی به خاک می کوبد. باور کن هر چه گشتم نفهمیدم عظمتش کجاست. شاید فقط در این باشد که 2500سال پیش می نوشته. اما چه می نوشته؟ اینکه مثلن آشیل افسانه ییش به خاطر دختر غنیمتی که پادشاه یونان میل به تصاحبش دارد از سپاه یونان رو بر می گرداند و به درگاه زئوس می نالد که تروا را در نبرد با یونانیان پشتیبانی کند تا مگر یونانیانی که طعم شکست را چشیدند باز به سوی آشی رو کنند و او سوپرمن یونان باشد.
    مضحکه نیست؟
    حالا فردوسی خودمان را ببین. با مظاهر میترائیسم و زرتشتی کاری ندارم که زیباترین نمادها و آیکن ها را در خود جای داده. رستم کیست؟ آیا پهلوانی یک بعدی که مظهر خیر است؟ چرا هربار که سهراب نشان می پرسد روی نمی نماید؟ چرا با مکر سهراب نوجوان را به خاک می کوبد؟ چرا به آزمون می رود این انسان مطلق؟ با هفت خوان می سنجیمش و دریغ که از خوان هشتم( نه خوان شغاد) که کارزار سهراب سرفکنده بیرون آمد.
    جلوتر بیا. حافظ و نظامی عطار خودمان. برو شکسپیر بخوان. من که اتللو را شاید 5مرتبه خوانده ام. هملت را سه بار دیده ام و دوبار خوانده ام. باور کن همین حالا از من بپرسی داستان هملت یا اتللو چه بود یادم نمی آید. اصلن از چه می گفتند؟ همیشه یا از حسادت می گوید یا اینکه آدمی موجودی حریص است. خدا بیامرزد پدر مولانای خودمان را با آن مثنوی معنوی اش. سعدی پیشکش!
    هماره همینگونه است. لورکا را با سهراب خودمان مقایسه کن. با دفتر آخر فروغ بسنج. گمان نمی کنم که نرودا و الوار به گرد پای شاملو هم برسند. این را نه از تعصب می گویم. که می دانی حالم از این تبار خودمان به هم می خورد. شعر در مضمون است. در اندیشه نهفته است. ریشه شعر شاملو را با شعارهای کمونیستی نرودا و ناظم حکمت بسنج.
    راستی چه شد که من اینها را اینجا نوشتم؟ نمی دانم. شاید دلیلش این باشد که مدتهاست ندیدمت و دلم برایت تنگ شده.
    شاید بله شاید هم نه.... الله اعلم!

    پاسخحذف
  8. 1
    ابر را كنار بزن:
    پيشروي ِ فاش ِ ظلمت را
    تا نزديكي ِ ماه
    خواهي ديد؛
    حالا پآ و زمان
    سهمي برابر با هم دارند
    2
    ماه مي‌خندد
    و روح هرشب
    تا صبح بر لب دريا
    گريه مي‌كند؟
    حسرت ِ دريا
    در خود ِ دريا غرق مي‌شود!ِ

    سلام حبيب
    منظره‌ي خوبي بود؛ پيشروي فاش ظلمت تا نزديكي ماه و غرق شدن حسرت دريا در خود دريا
    راستي حبيب " كاليگولا"ي آلبركامو را حتماً بخوان؛ ترجمه ابوالحسن نجفي، نشر كتاب ِ زمان

    پاسخحذف
  9. پایانش عالی بود باقیش خوب

    پاسخحذف
  10. سلام حبیب عزیز شعر خوبی بود من هم گاه شعر می گویم بیشتر اهل داستانم البته.آیا به من سری خواهی زد؟

    پاسخحذف
  11. هی حبیب ! کجایی ؟! خبریه ؟!!

    پاسخحذف
  12. نمی دونم شاید تصمیمت درست باشه ... به قول وحید پیچش بعضی کارامونو بهتره آتش بزنیم !!! اما پشتکارتو از دست ندی...
    پیش منم بیا !

    پاسخحذف
  13. انگار تو هم این روزها با شعر قهری عزیزم
    دل دل نکن همین روزها به دنیا می آییم با فنجان تلخ ترانه و سیگاری باران خورده
    شعر آخر امیر را هم بخوان و بینهایت شو

    پاسخحذف
  14. نمی دانم چرا هر بار که این صفحه را باز می کنم این شعر آخری برایم تازگی دارد.

    پاسخحذف
  15. حسرت ِ دريا

    در خود ِ دريا غرق مي شود
    ///

    درود و شادباش // زیر پوستی خوبی بود با پایانی قوی

    با احترام و پیوست لبخند

    پاسخحذف
  16. با یک مقاله تازه در باب لزم گسستن از ادبیات فراگیر وگریز به سوی ادبیا منطقه ای _ جهانی به روزم

    پاسخحذف
  17. سلام حبیب !
    به روزم فرصت کردی بسر
    با احترام !

    پاسخحذف
  18. سلام پسر!
    اگه کامنتت رو برای رضایی به تاریخ پنجشنبه نمی دیدم گمان می کردم بلا ملایی سرت اومده. هر چی با موبایلت تماس می گیرم خاموشه. به هر حال...
    حالت خوبه که؟

    پاسخحذف
  19. مرسی که خواندید.کامنتهای قبلی اتان مرا به فکر فرو برده بود آنقدر که غرق شدم در افکارتان.
    خواندم زیبا بود.

    پاسخحذف
  20. http://arash-attari.blogfa.com

    پاسخحذف
  21. با سلام

    وبلاگ شخصی استاد دکتر شهرام بشرا ( پیپ قرمز ) سردبیر و مدیر سایت دیگران www.degaran.com با شعر سرتیتر اتومکانیک به روز است

    peepeghermez.persianblog.com

    پاسخحذف
  22. سلام دوست عزیز!
    با مطلبی تحت عنوان « ترفندهای زبانی در غزل پست مدرن (بخش اول : در واحد واج)» و یک شعر به روزم و منتظر نظرات ارزشمند شما.
    .
    یک موش خسته منتظر قالب پنیر...

    پاسخحذف
  23. با عرض ادب واحترام با داستان عشق امروز منتظر حرفها ی شما هستم اگر زحمت نبو د سربزنید

    پاسخحذف