۱۳۸۵ اسفند ۸, سه‌شنبه

بر همان شاخه

 

                                                                          شعر : ناظم حکمت


وقتی که اینجا
 ساعت نه  شب را اعلام می کند
 طبل خون  می کوبد در سرم...
تو کجا مانده ای؟



امروز
در روز دیدار ما
هرکسی آمد و تو ...
کجا مانده بودی؟


بر همان شاخه بودیم
بر همان شاخه
از همان شاخه افتادیم و جدا شدیم
بین ما زمانی صدساله است
راهی صدساله


 صدسال تمام
درست صد ساله است
ندیدن چهره ی او
پرکشیدن چشم های تو از جانم
دوری از اندام سوزان تو
درست صد سال است
که زنی در این شهر
انتظار مرا می کشد


بر همان شاخه بودیم
بر همان شاخه
از همان شاخه افتادیم و جدا شدیم
بین ما زمانی صدساله است
راهی صدساله







پ.ن : با همین ترکی شکسته بسته ترجمه کردم که نباید ترجمه ایده آلی باشد ...گو اینکه آگاهان معتقدند که شعر اصلا" ترجمه پذیر نیست... و اینکه خواننده و آهنگساز مبارز ترکیه - احمد کایا - هم این شعر را خوانده است که به یمن لطف محمد عرب زاده هنوز نشنیده مانده است!


و نیز درود بی پایان من بر آقای بولنت کلیج برای راهنمایی ها و خوانش ترجمه.


 

۱۹ نظر:

  1. "روی همان شاخه بودیم
    روی همان شاخه
    از همان شاخه افتادیم و جدا شدیم"

    ترجمه خوبي بود.

    پاسخحذف
  2. باز هم نوشته ام در همان حصار خاطره نویسی محبوس است
    باز هم راه به جایی نمی برد
    حبیب جان
    من وبلاگم را با دفترچه خاطرات اشتباه گرفتم(این را یک دوست همیشه گوشزد می کند)
    این همه را گفتم تا بگویم به روزم
    آخر خودت گفته بودی به روز کردم خبرت کنم

    پاسخحذف
  3. جورابهای چرکت رامی شویم روی شانه هایم پهن می کنم پاهایت خشک می شوند

    ... به شعرآستان خوانی دعوتید .و نقد و نظرتان مغتنم .در صورت تایید لینک و پیوستن به دوستان شعرآستان مراتب را اطلاع دهید .ممنونم .

    پاسخحذف
  4. سلام دوست من حبیب جان....پس از مدتها نبودن به روز شده ام....برای خواندن بهتر بر می گردم....منتظرم...آشنا تر باش

    پاسخحذف
  5. سلام حبیب جان
    ببخش ایم مسنجر و آی اس پی ما رو ... اما ترجمه خیلی خوبه...خیلی

    پاسخحذف
  6. به به! درود عزیز! درود! لذت بردم.

    پاسخحذف
  7. کلام باید بگردد تامخاطب را بیابد. نه! چه می گویم؟ مخاطب باید آنقدر سعادتمند باشد تادر لحظه انفجار با کلام هماهنگ شده باشد و من این سعادت را داشتم. هنوز منگ موج انفجارم. تصاویرجلوی چشم هایم کش می آیند و صداها هی نامفهموم تر می شوند اما هنوز مردی روی صندلی میان این همه تصویر فلوشده فوکوس می شود باقلمایش را کوک کرده و می خندد و سیگار که پشت سیگار دود می شود صدای مردانه اش حالا توی گوش هایم می کوبد: ای آمان وای آمان!

    پاسخحذف
  8. سلام حبیب
    من کجا ماندم؟ حتما ناراحت نیستی که نیامدم. دیروز هم به محمد بد قولی کردم. این روزها همه بد قول شده اند. ندیدی رسول ملاقلی پور هم نیامد. امروز خواندم که مارکز به هشتاد سالگی رسید. کلمبیا که مرکز مافیا و جنگ بود و هنوز هم از خیلی چیزها رنج می کشد برای نویسنده اش جشن تولد می گیرد. گابو حبیب جان هشتاد ساله شد و رسول جوان مرگ شد. ببین تفاوت ره از کجاست تابکجا؟
    "صدسال تمام

    درست صد ساله است

    ندیدن چهره ی او

    پرکشیدن چشم های تو از جانم


    دوری از اندام سوزان تو

    درست صد سال است

    که زنی در این شهر

    انتظار مرا می کشد"
    البته کسی انتظار مرا نمی کشد. اما همه انتظار همه چیز را می کشند مخصوصا مرگ. اگر آمد حبیب جان بگو درست آمده ای. دلخور هم نباش. ناراحت هم شدی آدرس اشتباهی بده. مثلا بفرست سراغ یک نود ساله در قصر مخوفش در لندن. بگو سراغ بیضایی نرود یا مخملباف یا کیارستمی.
    برود سراغ همان نود ساله عصبی از خود راضی. بعد می بینی چه عزیز می شد. وزارت فرهنگ برایش جشن می گیرد. جایزه اش را راه می اندازند. برایش هورا می کشند و تمام کتاب هایش را تجدید چاپ می کنند.
    اگر آمد بفرستش این جا. ما همه منتظریم حبیب جان. قطار دربست آماده است.

    پاسخحذف
  9. با سلام
    قبل از هر چیز تبریک بخاطر این حرکتت و استفاده از کلمه ی شکسته بسته برای ترجمه چون انگار این شکستن و بستن در مقوله ی شعر فقط مخصوص ترجمه است یعنی زبانی دیگر را باید اول در اصل خود خورد و خمیر کنی و سپس با تعمیر و تعبیری جدید در زبان خودت بازآفرینی
    این تعمیر و تعبیر هم به یمن تجربه، تفکر و احساس شعری درونت محقق می شود
    یعنی بازسرایی ناگفته های شعری زبانی دیگر در زبان شعری تو و با لعکس
    تعبیر شکسته بسته برای من همین بازسرایی است (شکستن بسته های زبانی دیگر و بسته بندی مجدد آن در زبانی دیگر) که اتفاقا نقطه ی عطف شعر قابل ترجمه درست بین همین دو بسته بندی است ( شکستن) یعنی دو شاعر در یک شعر پرواز می کنند، با هر ارتفاعی و به هر سبکی، بی هیچ مکانی.
    این از تعبیر شکسته بسته برای من
    و اما شعری که روبروی ماست یعنی ترجمه ی شعری که روبروی ما نیست که اگر هم بود چیزی دستگیرمان نمی شد
    پس تو رابطی هستی برای پیوند شعری و شعوری ما با دنیای اطراف ما که خدا کند آگاهانه باشد.

    طبل خون می کوبد در سرم...
    انگار از فرم شعری اصل شعر دور شده است البته مشکل من با طبل خون است- شاید ترکیب بهتری را بتوان جایگزین کرد

    اینجا پر است از حسرت ودرد
    نیز کلا دچار همین قضیه شده است یعنی اگر کل جمله را حذف کنیم شعر به روال طبیعی خود نزدیک تر می شود پس جایگزین بهتری می خواهد چون نمی توانیم حذف کنیم.

    بر همان شاخه بودیم
    بر همان شاخه
    از همان شاخه افتادیم و جدا شدیم
    خیلی دوست دارم ...
    رابطه ی صمیمانه ای دارد


    صدسال تمام
    درست صد ساله است
    ندیدن چهره ی او
    پرکشیدن چشم های تو از جانم
    بد جوری آشفته است یعنی ترکیب کلمات، شعر را دچار رکودی خسته کننده می کند
    که با رسیدن به جمله ی پر کشیدن چشم های تو از جانم تمام راههای گریز از این رکود را نیز می بندد
    کاش ساده تر و کم حرف تر ترجمه می شد این قسمت ، چرا که احساس می کنم ضربه ی نهایی شعر درست در همین قسمت نهفته است.

    و بالاخره تکرار زیبای قسمت آخر که با تکرارٍ درست و بجای کلمات زیباتر نیز می شود.

    ممنون- پاینده باشی

    پاسخحذف
  10. خوبيد ؟ من هم شعر شما و هم شعر ناظم حكمت رو خيلي دوست دارم . ممنون

    پاسخحذف
  11. زیبا بود حبیب عزیز !
    مدتی بود نیامده بودم. مدتی است که نیامدی.
    بیا.
    روشن باشی.

    پاسخحذف
  12. سلام از اشنایی با وبلاگ شما خوشحالم به من هم سر بزنید به روزم با شعری تحت عنوان الهه ی شیراوا

    پاسخحذف
  13. سلام بر دوست اول /

    همیشه سلام و سپاس

    و بهار هم بر سر سبزیت دو چندان /

    پاسخحذف
  14. سلام حبیب عزیز

    با بخش دوم معرفی شعرهای رادیکال بومی به روزم


    پاینده باشی

    پاسخحذف
  15. این همه حرف برای یک نفر شعر...

    پاسخحذف
  16. بهار! حتی اگر فقط در تقویم ها بهار باشد، باز از هیچ چیز که بهتر است!
    می توان به اندازه ی سرخوشی تقویم ها سرخوش بود!
    روزگارتان نو! سال نو مبارک!

    پاسخحذف
  17. ازآن روز که قرار بود بیایی ونیامدی
    تا همین امروز که قرار نبود بیایی وآمدی
    چه بر من گذشت بماند...
    شعر از هستا

    پاسخحذف
  18. شعر های ترکی گاهی آتش به جان می زند, فکر می کردم فقط من این طور فکر می کنم ,می بینم که همه دامن گیر اند

    پاسخحذف