شعر (AKDENİZ'DE DOLAŞAN HAYALET) از : ناظم حکمت
در دریای مدیترانه
روحی پرسه می زند
روح یک سرباز ایتالیایی
با کتی پاره پاره بر پشت اش ،
پشت اش
پر از سوراخ و / تکه پاره
و شقیقه های عرق کرده اش
خونین.
هراسان
از غلطیدن به خلاء
روزها
روان به دامن خورشید
و شب
به آغوش ستاره ها ،
ضجّه زنان
در مدیترانه می گردد
من او را می شناسم
به وقت سلامت
یک فراری بود
و اگر هدف گلوله نمی بود
تا سال ها می زیست
من او را می شناسم
در آدووا از جبهه گریخت
از آتش
چون جانوری فراری شد
گریخت ،
نه برای اندیشه
نه برای جدال و
نه حقیقت ای ،
فراری شد
فقط برای نمردن
برای زیستن.
مرگ را نمی فهمید
نه هملت را خوانده بود و
نه شعری از دانته
و درباره ی راز و رمز های مکتوب مرگ
کمترین اندیشه ای نداشت
در حال گلوله خوردن
یک دعای عروسی می خواند
که ناگهان به ذهنش رسیده بود .
او از مرگ نبود و
از مردن می ترسید
بالاتر از هر چیز
پیش از هر چیز
فقط زیستن می خواست
با زن
بدون زن
سیر
گرسنه ،
مانند یک درخت
یک پرنده
یک ابر
یک ماهی
مانند یک پیاله آب
مانند یک مشت خاک
زیستن ....
و این فراری ِ گریزان از مرگ
که فقط زندگی می خواست
در صبحی
که گلی
بر درختی می شکفت ،
پرپر گلوله شد .
پ.ن :
در ترجمه ی این شعر از راهنمایی ها و نظرات دوستان ام : م.بولنت کلیچ ، حسین محمدی و محمد عرب زاده استفاده کرده ام ، سپاس !
سفرنامه خوانی طنز در آمریکا - احمد شاملو ( دانلود از سرور ۱ - دانلود از سرور۲ )
سانسورچی حسودی به نام مرگ ( شعر و زندگی ابراهیم رزم آرا در گفتگو با سید علی صالحی)
پرویز قلیچ خانی ؛ برترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران و سردبیر مجله آرش در کانادا
زندگی نامه ی پرویز قلیچ خانی - بهروز جلیلیان
داستان آن پیراهن خونین ( مصاحبه ی نوشابه امیری با احمد باطبی )
سلام به شما دوست خوب و با صفایم
پاسخحذفبا طراوت بهاری خود کلبه کو یر یم را به بهاران تبدیل نمائید
به جان می نشیند. در عمق رگها خانه می کند و اعصاب را به تشنجی غریزی وامی دارد. چون همیشه معرکه از کار درآمد. من اما هنوز حیوان را به جای جانور بیشتر می پسندم و نیز آن ویرگول کذایی که گمانم جای نقطه را غصب کرده: "که ناگهان به ذهنش رسیده بود (،)"
پاسخحذفنیز در سطور آخر جایی می گویی:
" واین گریز از مرگ
و این فراری"
صفت دوم به قید اول نمی خواند. گویا یا دومی باید "فرار" باشد یا اولی"گریزان"
مرسی!
پاسخحذفMuhteşem ve alabildiğine kader biçimli
پاسخحذفSarhoş oldum
Hayalet oldum, Akdeniz'de dolaşdim
Korkdim ölümden
sonina kader ve kurşuna dizildim
حبیب جان
بینهایت زیبا بود
جایی که میگه "از مرگ نبود" به نظرم "از جنس مرگ نبود" بهتر باشه
زیبا بو و دلنشین
پاسخحذف.......................................................................................
به ياد روزهايي كه پريده ايم!!!
قدم رنجه فرماييد
........................................................................................
شعر "آویزان من "هم در وازنا است .اگه بخونید ممنون میشم ،اگه نظر هم بدید ممنون تر!
حبیب واقعن در جان می نشیند آفرین انتخاب شعر هم خیلی خوب بود
پاسخحذفدوست دارت سروش
سلام حبیب
پاسخحذفدلم برایت تنگ شده مرد!
رعدی درونم را کاوید
پاسخحذفقصه ای دیگر
یاران جنگجوی من کمربندها را سفت کرده به راه افتادند
جنگجویان دلاور دیدند که ساعقه درختی تنومند را از پای درآورد
و سگهای ولگرد جستند و گریختند
تنها من ماندم
بر بالین مرده ای دلیر
که نمی دانم از ما بود یا دشمن!
ناظم حکمت برای من روزگاری زبانی بود برای گفتن عشقی بزرگ ... انتخاب بی نظیری بود ... لینک سیگار می کشی هم که دیگر هدیه فوق العاده ای بود ...
پاسخحذفسلام
پاسخحذفباداستانك مجازات منتظرتان هستم ...آماده ي تبادل لينك
سلام حبیب جان
پاسخحذفبا گزارش کوتاه دیدار نامجو به روزم
هنوز زنده ام کم کم دارم اون لاشخوری که داره بین پام نوک می زنه رو کنار می ندازم اما وسط کار نامردا زدن یه طرفه کردن منو
پاسخحذفممنون حبیب / خواندنی ها تو هوای مرا خوش می کند
پاسخحذفهی پسر چقدر حالم گرفته شد مصاحبه رو خوندم
پاسخحذفمن چیزی نوشتم
پاسخحذفرنجه بفرمائید . . . قلم را . . . قدم را . . . فکر را . . .
شاد باشید
ترنج
نگذار عشق پایش را روی پایش بیندازد.
پاسخحذفو سرنوشت تورا بایک امضای یک طرفه رقم بزند.
کمی آرام تر.
سلام
پاسخحذفاگر تاریخ پایین نوشته درست باشد نمی شود اطمینان داشت که چقدر طول می کشد تا باز اینجا بنویسی؟...
دوست من مجتبی لطفی http://www.mojtabalotfi.blogfa.com/cat-1.aspx پژوهشی پیرامون ناظم حکمت انجام داده که بخشی از آن در آدرسی که گذاشتم موجود است.
شاد و خوشبخت باشید
خودت را در گیر چه کرده ای که موهایت دیگر بوی خوش باد را آواز نمی کنند.
پاسخحذفرها کن. من لای مو های تو تخم اقاقیای عاشق می پاشم.
هنوز قهری؟
پاسخحذف