۱۳۸۵ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

دلواپسی

 


 


 


و تو دلواپس هستي


كه مبادا آينه ي ِ شفاف


از دست ات برود


و تو ديگر شكوه ِ زلال ات را


نتواني به تماشا بنشيني


- تو محو ِ ماه ِ خود بودي


و نديدي :


اين آينه قطعه اي بود


از خورشيد ِ درهم شكسته ي ِ سرد


كه از سياهي مرداب


بيرون كشيده شد


تا شسته شود


و پيش ِ ماه ِ روي ِ تو آيد –


 


 


من دلواپس بودم و


                       هستم


كه پس از پروازم


                    از مانداب


چه به جا خواهد ماند؟


- همه اش خودخواهي ست


نگران ِ آينه بودن –


آه از اين ابديت آه!


آه از اين خودخواهي آه!


 


 


و اگر آشفته شود


زيبايي ِ تو


آسودگي ِ خاطر و


                      يكتايي ِ تو


- با دستان ِ خودت حتي -


من هم خواهم مرد


اين هم خودخواهي ست؟


 

۹ نظر:

  1. سلام دوست عزیزم.وبلاگت خیلی قشنگه.امیدوارم همیشه موفق باشی.اگه تونستی به من هم سر بزن چون بیش از هر زمان دیگه به کمکت نیاز دارم


    دوست داره همه عمرت محمد مرادی

    پاسخحذف
  2. دوباره اما ای حبیبِ من مشکل ِ فرم بیداد می کند.
    خبری از ایجاز ِ شاعرانه نیست.
    اطاله ی کلام گاه آزار دهنده می شود.
    چیزی را نمی خواهی ناگفته بگذاری و همین لطمه می زند.
    در شعر ِ مدرن ، ابهامی لازم است تا رازانگیزی ِ جهان را در لذتی فرارونده در متن بنشاند.
    جرقه هایی هست در این شعر که خود دستکاری سترگ است و ذهن ِ سخت گیر مرا اقناع می کند.
    تو محو ماه خود بودی
    ندیدی.
    می بینی؟
    این شعر است.
    می نشیند در ذهن و حک می شود برای همیشه ها.
    باقی همه انشا ست انگار.
    مویه واری بس پیش افتاده می نماید.

    متشکرم

    پاسخحذف
  3. دلتنگ شعرهايتان بودم . خوبيد؟

    پاسخحذف
  4. سلام حبیب جان...بازهم شرمنده ..برای اینکه دلیل تاخیر و اینترنت را بفهمی واضح بگویم که درگیر مراسم سوگ چله یک عزیز بودم و همین فقط فرصت آپ کردن داد و نه خیر کردن مستمر با اینکه وبلاگت رو چند بار سعی کردم اما بالا نمی امد.....می خواستم دست به کار ایراد بنی اسرائیلی گرفتن شوم اما دیدم کامنت دوستی به نام آقای دارایی خیلی واضح حرفهای مورد نظر من را گفته ...باور کن من هم همین را باید می گفتم.....از روی بی حوصلگی حواله به کامنت دیگری نکردم اما راست می گوید این عزیز.....آشناتر باش ....فعلا

    پاسخحذف
  5. سلام حبیب
    فوق العاده بود
    میدونی که تواین موارد دروغ نمی گم
    به خصوص : نگران آینه بودن ... آه ازین ابدیت آه !

    پاسخحذف
  6. کار روان است اما روانی نیست مخصوصن زبان کار ...
    با نوشته ای درباره ی " شعر اجرا " به – روزم ... پیپ قرمز

    پاسخحذف
  7. سلام عزيز!
    با مطلبي نيمه طنز ـ نيمه جدي تحت عنوان « منتقد يک دقيقه اي» ( آموزش نقد به شيوه هاي کلاسيک و پست مدرن) به روزم...حتما سر بزنيد!

    پاسخحذف
  8. از خداوند خواستم تا غرور را از من بگيرد. گفت:« نه! بازگرفتن غرور کار من نيست..بلکه اين تويی که بايد آن را ترک کنی.»
    گفتم پس کودکان و انسانهای معلول را شفا ببخش. گفت:« نه! روح کامل است و جسم زودگذر..مهم روح آنهاست برايم.»
    خدايا به من شکيبايی عطا فرما. گفت:« نه! شکيبايی دستاورد رنج است..به کسی عطا نميشود.آن را بايد بدست آورد.»
    پس به من سعادت ببخش ای بخشنده بزرگ. گفت:« نه! بازهم نه!خود بايد متعالی شوی..اما تورا ياری ميدهم تا به ثمر بنشينی.»


    موفق باشین.

    پاسخحذف
  9. وقتی شعری را می گذارید حداقل یک شماره به آن بدهید! نع مثل زندانی ها می شود. شما که در نامگذاری ید طولایی دارید...

    اما غیبت یکی دو هفته ای با خواندن این تکه ماه جبران می شود جناب حبیب:
    تو محو ِ ماه ِ خود بودي

    و نديدي :

    اين آينه قطعه اي بود

    از خورشيد ِ درهم شكسته ي ِ سرد

    كه از سياهي مرداب

    بيرون كشيده شد

    تا شسته شود

    و پيش ِ ماه ِ روي ِ تو آيد –

    پاسخحذف