هنوز جاي دستت كف دستم گرم است هنوز هم بوي توتون سيگار مي دهم سيگاري كه تو روشن كردي انگار كه خاكستر نداشت همه آتش بود يك گل سرخ روي تُك سيگار!
هميشه توي نوشته هات غربتي بود كه مي خواندم حالا غربت صدات را هم مي شنوم و غربت چشم هات را هم مي بينم
راه كه مي رفتي انگار درختي به هيئت آدمي مي گذشت و با هر قدم برگي مي ريخت روي خاك كه خاك غربت بود نمي خواهم غربتت را بيادت بياورم نمي خواهم غربتت را به رخت بكشم تنها مي خواهم بداني از رنجي كه مي سازدت مي تراشدت مي رقصاندت
صدات هنوز با من است و نگات هنوز روي مردم چشم هام سوزن سوزن مي شود مثل سوزن بر نگاتيو مثل سوزن بر صفحه ي حبس صدا
هنوز جاي دستت كف دستم گرم است هنوز هم بوي توتون سيگار مي دهم سيگاري كه تو روشن كردي انگار كه خاكستر نداشت همه آتش بود يك گل سرخ روي تُك سيگار!
هميشه توي نوشته هات غربتي بود كه مي خواندم حالا غربت صدات را هم مي شنوم و غربت چشم هات را هم مي بينم
راه كه مي رفتي انگار درختي به هيئت آدمي مي گذشت و با هر قدم برگي مي ريخت روي خاك كه خاك غربت بود نمي خواهم غربتت را بيادت بياورم نمي خواهم غربتت را به رخت بكشم تنها مي خواهم بداني از رنجي كه مي سازدت مي تراشدت مي رقصاندت
صدات هنوز با من است و نگات هنوز روي مردم چشم هام سوزن سوزن مي شود مثل سوزن بر نگاتيو مثل سوزن بر صفحه ي حبس صدا
سلام متشکر از حضورتون این چه حرفیه در حدی نیستم یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوست من هر متنی که می خوانید کنشی را در شما ایجاد می کند که همون کنش شما را به درون می برد پس شما هستید و متن . خودتون چه روابطی با هریک از اجزا’ فرقی ندارد بر قرار می کنید ؟ مهم این است که شما چه تعریفی از تعامل یا حتا برخورد خود بااین گونه آثار دارید . ازهمه مهمتر خود تویی نه مولفه ها وتکنیک ها و... ببخشین هجووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
حبیب سلیمی نژاد! هنوز اکسیر آن کیمیا که سنگ را خاک می کند بر سر مانده گان مستم می کند. بیا بی خواب بشویم. بیا هی سنگ به شیشه اتاق همدیگر بکوبیم و قایم بشویم پشت بید مجنونی که وارونه در پیاله لمیده. شبت خوش رفیق!
هی ! چرا اینجا این رنگی شده ؟ تا ما یه کم رنگ و رومون وا شد تو ... نه بابا ! من هنوز تو چاهم ! فقط گاهی زاویه تعلیقم کم میشه ! وگرنه آویزون بودن تو چاه بابل که ابدیه دیگه نه ؟ راستی قرار نبود همو خجالت بدیم حبیب ! مرسی از کامنتت برای نگاهی به شعر معاصر ... می گم وقت کردی یه سرم به وهم سبز بزن که اونم آپه با یه شعر که دوست دارم نظرتو بدونم در موردش ... شعرتم خیلی خوب بود خوش باشی یا حق
سلام ...منزل جدید مبارک.....کارت رو خوندم ....شروع با ایجاد تضادی در ذهن که وادارت کند بگردی دنبال مولفه ها...در میان رمز گشایی ارام از مرگ بدون قضاوت و پایان شروعی دیگر است برای ایجاد ترا}دی پایانی دیگر......کارخوبی بود حبیب جان ....عکست چرا این قدر جدیه ؟ ما که ترسیدیم....به روزم و منتظرت عزیز
سلام خواندم حبیب جان در دو قسمت پیوسته امده بودی که در قسمت سوم به فعل امر رسیده بودی ارتباط مر گ وپایان پیوستگی عمودی خوبی ایجاد کرده بود اما در دوسطر اخر پشت سر هم امدن دو "را" کمی گوش را اذیت می کرد مخصوصا چون در پایان کار بود لذت بردم از به روز شدنت بی خبرم نگذار پاینده باشی
حقیقتش بعد از اینکه گفتید سری به ایمیلم زدم... رسیده بود . ممنون .معمولا کاری با ایمیل ندارم و تمام ارتباطم با همه دوستان فقط از طریق وبلاگه و گرنه قصد بی تفاوتی نداشتم.
در مورد سوالتون فکر نمیکنم ترک باشید و این آهنگها تحت هیچ شرایطی و در هیچ زبان دیگری به زیبائی متن اصلی نیست چون از جمله افرادی هستم که معتقدم"
ترجمه متن رو از بین میبره. این یک حقیقته.
باوفا هستم / اسم فامیلمه. همین وبس هیچ تاکیدی مبنی بر لینک شدن ندارم من خودم افرادی رو که شعراشونو میپسندم لینک کردم حال اون افراد مجبور به چنین تبادلی نیستند. برا من اون چیزی که خودم فکر میکنم بیشتر مهمه. / این شعرت به دلم ... نه . نشده بود.
سلام عزیز.... من دیشب خونه تکونی کردم حتما یه سری به من بزن دارم از تو می نویسم تو یه روز سرد برفی قلمم نمی نویسه مگه تو نداری حرفی؟ دوستتون دارم چونکه همرنگ دل زیبای قناری هستید یا علی مدد....
اولین کامنتی که از شما دارم مبنی بر این بود که گاهی یه مقداری که با زبان تند حرف میزنی طرف میره و پشت سرشم نیگا نمیکنه و این به این معنیه که شما هم نیا .یادته که؟ و من در جواب خودمو متفاوت از اون افراد عنوان کردم میگی نه؟ این کامنت نمونه ’ بارزش.
حالا ما یه مقداری زبونمون تلخه شما که جنبه ات بیشتره چرا؟
من هيچ از او دور نبوده ام. هميشه از مرگ هراسيده ام، اگر چه دستاننش پر از ابديت باشد. من با چشمانم نفوذ كرده ام، احساس بودن را با اشكهايم جاري ساخته ام، لبانم حلاوت بوسه را فراموش نخواهد كرد. نوشيدن چه برايم لذت بخش است. چه موسيقي زيبايي گوشهايم را مي نوازد. من هر روز و هر لحظه با مرگ مي انديشم.با مرگ مي گويم، مي زيم. رعشه اي در رشته هاي وجودم برق مي دواند و پيش از مرگ، سلولهايم مي پوسند و مي ريزند، آنگاه كه انديشه ي مرگ صورتم را بر خاك نمور گور مي خواند و عزيزانم سنگي سنگين بر سينه ام خواهند نهاد تا خيالشان راحت شود كه بازنمي گردموبا دست محبت بر پيكرم خاك خواهند ريخت تا بوي تعفنم مشامشان را نيازارد. همان كه من با ديگران كردم. باور كن حبيب عزيز از شبهاي سرد گورستان هراسناكم. آدمي و آن هم از نوع عجولش، دلش مي خواهد زودتر آمپولش را بزنند تا ترس اينقدر نلرزاندش. چه خوش است ”مرگي كه به زندگي“ اگر ...
تمام مصیبت هایم را میان دست هایم گذاشته ام. و از میان آن به چیزی که نگاه می کنم تنها خودم هستم.دوست گرامی همراه،این بار برای خواندن خودم بیا...شاید برای خدانگهدار... با احترام سروش سمیعی
سلام ...به روزکردنت دیر شد برای شاعری پرتلاش مثل تو و سرزدنت دیرار برای دوستی مثل شما ...خیر است انشا ا......به روزم سربزن تا نظرت را بدانم و بفهمم سرحالی....فعلا
آقا درود! به علت مشکلاتی که یقه ما جهان سومی ها را ول نمی کند فعلن موبایلم قطع است(شکر خدا!) اگر پیام هایت بی جواب می مااند بگذار به حساب بازگشت به سنت اجداد غارنشین. می توانی برای ارسال پیام از کبوتر نامه بری، قاصدی، چاپاری یا چیزی در همین مایه ها استفاده بکنی. ضمنن دود هم کاربرد دارد. بیا کنار پنجره و هی سیگار بکش آنقدر که دودش توی چشمهای خدا برود. سرفه که کرد می فهمم به یادم بوده یی.
یعنی پایان ....این مرگ , آغاز است ...هر چند آغاز از نوعی دیگر .... اما حرفم این است مرگی که پایان است باید چیزی فراتر از این حرفها باشد .... یعنی اتفاقی که ستایش یکی و نکوهش دیگری را پایان می بخشد ...این مرگ , واژه ها را می کشد ...مواظب زندگی واژه ها باش ... ضمنا یادم رفت بگم واژه ها از هیچ کس دستور نمیگیرند ...
ولی قبول کن که این کلمات رنگ و بوی زندگی دارند !
پاسخحذفقالب جدید مبارک.
پاسخحذفاین شعر بالم داد
راه واژه ها را زدم ای حبیب.
آفر ین.
براي حبيب سليمي
پاسخحذفهنوز جاي دستت
كف دستم گرم است
هنوز هم بوي توتون سيگار مي دهم
سيگاري كه تو روشن كردي
انگار كه خاكستر نداشت
همه آتش بود
يك گل سرخ روي تُك سيگار!
هميشه توي نوشته هات
غربتي بود كه مي خواندم
حالا
غربت صدات را هم مي شنوم
و غربت چشم هات را هم مي بينم
راه كه مي رفتي
انگار درختي به هيئت آدمي
مي گذشت
و با هر قدم برگي مي ريخت
روي خاك
كه خاك غربت بود
نمي خواهم غربتت را بيادت بياورم
نمي خواهم غربتت را به رخت بكشم
تنها مي خواهم بداني
از رنجي كه مي سازدت
مي تراشدت
مي رقصاندت
صدات هنوز با من است
و نگات هنوز
روي مردم چشم هام
سوزن سوزن مي شود
مثل سوزن بر نگاتيو
مثل سوزن بر صفحه ي حبس صدا
براي حبيب سليمي نژاد
پاسخحذفهنوز جاي دستت
كف دستم گرم است
هنوز هم بوي توتون سيگار مي دهم
سيگاري كه تو روشن كردي
انگار كه خاكستر نداشت
همه آتش بود
يك گل سرخ روي تُك سيگار!
هميشه توي نوشته هات
غربتي بود كه مي خواندم
حالا
غربت صدات را هم مي شنوم
و غربت چشم هات را هم مي بينم
راه كه مي رفتي
انگار درختي به هيئت آدمي
مي گذشت
و با هر قدم برگي مي ريخت
روي خاك
كه خاك غربت بود
نمي خواهم غربتت را بيادت بياورم
نمي خواهم غربتت را به رخت بكشم
تنها مي خواهم بداني
از رنجي كه مي سازدت
مي تراشدت
مي رقصاندت
صدات هنوز با من است
و نگات هنوز
روي مردم چشم هام
سوزن سوزن مي شود
مثل سوزن بر نگاتيو
مثل سوزن بر صفحه ي حبس صدا
تردید
پاسخحذفبا چشم خواهری هم نمی شود خواب دید؟
با کار تازه به روزم هجووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
سلام
پاسخحذفمتشکر از حضورتون
این چه حرفیه در حدی نیستم یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوست من هر متنی که می خوانید کنشی را در شما ایجاد می کند که همون کنش شما را به درون می برد پس شما هستید و متن .
خودتون چه روابطی با هریک از اجزا’ فرقی ندارد بر قرار می کنید ؟ مهم این است که شما چه تعریفی از تعامل یا حتا برخورد خود بااین گونه آثار دارید .
ازهمه مهمتر خود تویی نه مولفه ها وتکنیک ها و...
ببخشین هجووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
سلام.
پاسخحذفزبان قوی داشت کارتون.
"شعري است در ستايش ِ تو
و در نكوهش ِ من..."
موفق باشید.
پرکاریتان را دوست دارم . آفرین .
پاسخحذفنه دفاع بود ،نه حمله.فقط يه صحبت بود.
پاسخحذفحبیب سلیمی نژاد!
پاسخحذفهنوز اکسیر آن کیمیا که سنگ را خاک می کند بر سر مانده گان مستم می کند. بیا بی خواب بشویم. بیا هی سنگ به شیشه اتاق همدیگر بکوبیم و قایم بشویم پشت بید مجنونی که وارونه در پیاله لمیده.
شبت خوش رفیق!
سلام تازه به وبلاگت آمدم باز مرورت میکنم تو هم خواستی مرورم کن
پاسخحذفو در برهوتی که اکنون بر آن می دوم این "ابدیت"، عجیب معنای من است!
پاسخحذفاین حرفها همان است و حرفهای ما درباره ی این حرفها که همان است همان است ...
پاسخحذفبا متنی درباره ی تکنیک فرم Enallage در شعر به- روزم ... پیپ قرمز
هی ! چرا اینجا این رنگی شده ؟ تا ما یه کم رنگ و رومون وا شد تو ...
پاسخحذفنه بابا ! من هنوز تو چاهم ! فقط گاهی زاویه تعلیقم کم میشه ! وگرنه آویزون بودن تو چاه بابل که ابدیه دیگه نه ؟
راستی قرار نبود همو خجالت بدیم حبیب ! مرسی از کامنتت برای نگاهی به شعر معاصر ... می گم وقت کردی یه سرم به وهم سبز بزن که اونم آپه با یه شعر که دوست دارم نظرتو بدونم در موردش ...
شعرتم خیلی خوب بود
خوش باشی
یا حق
امروز چه قدر در مورد مرگ ميشنوم...
پاسخحذفسلام ...منزل جدید مبارک.....کارت رو خوندم ....شروع با ایجاد تضادی در ذهن که وادارت کند بگردی دنبال مولفه ها...در میان رمز گشایی ارام از مرگ بدون قضاوت و پایان شروعی دیگر است برای ایجاد ترا}دی پایانی دیگر......کارخوبی بود حبیب جان ....عکست چرا این قدر جدیه ؟ ما که ترسیدیم....به روزم و منتظرت عزیز
پاسخحذفسلام
پاسخحذفشعر قشنگیست
اما
فکر می کنم زندگی با همه ی بد عنقی هاش قشنگ تر از این حرفاست به مرگ فکر کنیم
بروزم دوست عزیز
موفق باشی
سلام عزيز!
پاسخحذفبا مطلبي نيمه طنز ـ نيمه جدي تحت عنوان « منتقد يک دقيقه اي» ( آموزش نقد به شيوه هاي کلاسيک و پست مدرن) به روزم...حتما سر بزنيد!
سلام
پاسخحذفخواندم حبیب جان
در دو قسمت پیوسته امده بودی که در قسمت سوم به فعل امر رسیده بودی
ارتباط مر گ وپایان پیوستگی عمودی خوبی ایجاد کرده بود
اما در دوسطر اخر پشت سر هم امدن دو "را" کمی گوش را اذیت می کرد
مخصوصا چون در پایان کار بود
لذت بردم
از به روز شدنت بی خبرم نگذار
پاینده باشی
همیشه شعر ها در نکوهش خود و در ستایس او هاست! نمی دانم چرا؟
پاسخحذفباز هم خواهم آمد
بنده شرمنده ... دفعه ی آخر است این بار و از آشنایی با شما لذت بردم دوست گرامی ... بدرود ... پیپ قرمز
پاسخحذفسلام
پاسخحذفحقیقتش بعد از اینکه گفتید سری به ایمیلم زدم... رسیده بود . ممنون .معمولا کاری با ایمیل ندارم و تمام ارتباطم با همه دوستان فقط از طریق وبلاگه و گرنه قصد بی تفاوتی نداشتم.
در مورد سوالتون فکر نمیکنم ترک باشید و این آهنگها تحت هیچ شرایطی و در هیچ زبان دیگری به زیبائی متن اصلی نیست چون از جمله افرادی هستم که معتقدم"
ترجمه متن رو از بین میبره. این یک حقیقته.
باوفا هستم / اسم فامیلمه. همین وبس هیچ تاکیدی مبنی بر لینک شدن ندارم من خودم افرادی رو که شعراشونو میپسندم لینک کردم حال اون افراد مجبور به چنین تبادلی نیستند. برا من اون چیزی که خودم فکر میکنم بیشتر مهمه. /
این شعرت به دلم ... نه . نشده بود.
با احترام
سلام عزیز....
پاسخحذفمن دیشب خونه تکونی کردم حتما یه سری به من بزن
دارم از تو می نویسم تو یه روز سرد برفی
قلمم نمی نویسه مگه تو نداری حرفی؟
دوستتون دارم چونکه همرنگ دل زیبای قناری هستید
یا علی مدد....
سلام
پاسخحذفواژه های سرایش را راهی کن
سایه های شب به روز شد
پاسخحذفسلام
پاسخحذفبه روزم
تو هنوز آپ نیستی ؟
پاسخحذفباورم نمیشه !!!
من آپم
میای دیگه حبیب ؟
ببینم حالت که خوبه نه؟
سلام
پاسخحذفزیا بود من نیز شعر درباره مرگ گفته ام سمفونی که همیشه تکرار می شود
سلام! اینگونه امر کردن در پایان شعری که به مرگی میرسد جالب باید باشه
پاسخحذفبا نوشته ای بر تکنیک " پلی سیندتون " به روزم ... پیپ قرمز
پاسخحذفکوتاه و موجز ِشما، اولین چیزی بود که از جنابعالی خواندم و عجب که به دل نشست.
پاسخحذفاما :
اگر شده یک بار بمیرید تا به زندگی . . . این پایان نیست.
* * *
شعرهای قبلی تان را در فرصتی مناسب خواهم خواند.
موفق باشید.
ترنج
کجائی رفیق ؟ ما تازه از راه رسیده ،مشتاق دیدن زود به زودت شده ایم !
پاسخحذفسلام دوست عزیز
پاسخحذفاولین کامنتی که از شما دارم مبنی بر این بود که گاهی یه مقداری که با زبان تند حرف میزنی طرف میره و پشت سرشم نیگا نمیکنه و این به این معنیه که شما هم نیا .یادته که؟
و من در جواب خودمو متفاوت از اون افراد عنوان کردم میگی نه؟ این کامنت نمونه ’ بارزش.
حالا ما یه مقداری زبونمون تلخه شما که جنبه ات بیشتره چرا؟
ما دست دوستیمون به سوی همه درازه.
با احترام
گل گل گل !!!
پاسخحذفزیبا بود
پاسخحذفسلام بر تو اي حبيب
پاسخحذفلذت بردم باور كن.
سلام...یک دعوت...برای شما...میتونین برای ما توی کانون ادبی یک روز کارگاه شعر برگزار کنین.؟خبرم کنین ممنون میشم
پاسخحذفخفاشان از سقفِ تیره پریدند
پاسخحذفغاری ماند و چِک چِکِ بالی تلخ
وحشتی
چارسنگِ سکوت و شک
امواج در گسل ها فرو مُردند
شیاری ماند و مرده ماهیانی بر ر یگ
گام هات گذشتند از حیاط
پلکانی ماند با چار زخم
بی پرتو ِساق هات
آه
سقف تیره از خوابِ خفاش ها پرید
دریاچه از جست و خیز ِماهیان خالی شد
آسمان از انعکاس ِروشن ِامواج...
...........
کجایی؟چه می کنی؟چه خبر؟
من هيچ از او دور نبوده ام. هميشه از مرگ هراسيده ام، اگر چه دستاننش پر از ابديت باشد. من با چشمانم نفوذ كرده ام، احساس بودن را با اشكهايم جاري
پاسخحذفساخته ام، لبانم حلاوت بوسه را فراموش نخواهد كرد. نوشيدن چه برايم لذت بخش است. چه موسيقي زيبايي گوشهايم را مي نوازد.
من هر روز و هر لحظه با مرگ مي انديشم.با مرگ مي گويم، مي زيم. رعشه اي در رشته هاي وجودم برق مي دواند و پيش از مرگ، سلولهايم مي پوسند و مي ريزند، آنگاه كه انديشه ي مرگ صورتم را بر خاك نمور گور مي خواند و عزيزانم سنگي سنگين بر سينه ام خواهند نهاد تا خيالشان راحت شود كه بازنمي گردموبا دست محبت بر پيكرم خاك خواهند ريخت تا بوي تعفنم مشامشان را نيازارد. همان كه من با ديگران كردم. باور كن حبيب عزيز از شبهاي سرد گورستان هراسناكم.
آدمي و آن هم از نوع عجولش، دلش مي خواهد زودتر آمپولش را بزنند تا ترس اينقدر نلرزاندش. چه خوش است ”مرگي كه به زندگي“ اگر ...
سلام عزیز این دادگاه مرا متهم... تو..............؟یا علی
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاین چند وقت که نبودم چه خبرایی هست؟خودت خوبی؟خیلی لذت بردم از خواندن این شعری که به من می رسد...شاد باشی و پیروز
سلام
پاسخحذفمطلبت مث وبلاگت قشنگ بود
به من سر بزن
کجایی مرد
پاسخحذفتمام مصیبت هایم را میان دست هایم گذاشته ام. و از میان آن به چیزی که نگاه می کنم تنها خودم هستم.دوست گرامی همراه،این بار برای خواندن خودم بیا...شاید برای خدانگهدار...
پاسخحذفبا احترام سروش سمیعی
رقاصه های شعرت ـ باور کن بی هیچ کلیشه ای ـ به سکوت ام کشانیده است.
پاسخحذفتو بر من خرده مگیر ، بیا و ببین "قدیسه های سیاهت" چگونه "به روز" ام آورده اند...
اينهمه انگشت، مرگ را
پاسخحذفبيشتر از آنچه هست
مسئله کرده است...
(یدا..رویایی)
:
می شود در این روزگار از "زندگی" هم نوشت؟!
سلام ...به روزکردنت دیر شد برای شاعری پرتلاش مثل تو و سرزدنت دیرار برای دوستی مثل شما ...خیر است انشا ا......به روزم سربزن تا نظرت را بدانم و بفهمم سرحالی....فعلا
پاسخحذفسلام حبیب جان
پاسخحذفصلابت در شعرت موج می زند تنها کاش به جای این ( سرایش ) واژه ی دیگری بود
××××
کجا هستی ؟
ادامه را به انتظار مگذار
كم كم دارم نگران احوالتان ميشوم...كجاييد؟
پاسخحذفآقا درود!
پاسخحذفبه علت مشکلاتی که یقه ما جهان سومی ها را ول نمی کند فعلن موبایلم قطع است(شکر خدا!) اگر پیام هایت بی جواب می مااند بگذار به حساب بازگشت به سنت اجداد غارنشین. می توانی برای ارسال پیام از کبوتر نامه بری، قاصدی، چاپاری یا چیزی در همین مایه ها استفاده بکنی. ضمنن دود هم کاربرد دارد. بیا کنار پنجره و هی سیگار بکش آنقدر که دودش توی چشمهای خدا برود. سرفه که کرد می فهمم به یادم بوده یی.
هرگز از مرگ نهراسیده ام / اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.از آمدن شما به تارهای بی کوک خوشحال میشوم.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفمرسی از وبلاگ خوبتان
منتظر نظراتتان هستم
وب جالبی داری موفق باشی...
پاسخحذفسلام دوست خوبم ...جالب بود استفاده بردم ...با یک شعر و دو مطلب به روزم ومنتظر شما
پاسخحذفنه مرگ به جایی میرسد.
پاسخحذفنه زندگی..................
و نه هیچ چیز دیگر...
یعنی پایان ....این مرگ , آغاز است ...هر چند آغاز از نوعی دیگر .... اما حرفم این است مرگی که پایان است باید چیزی فراتر از این حرفها باشد .... یعنی اتفاقی که ستایش یکی و نکوهش دیگری را پایان می بخشد ...این مرگ , واژه ها را می کشد ...مواظب زندگی واژه ها باش ...
پاسخحذفضمنا یادم رفت بگم واژه ها از هیچ کس دستور نمیگیرند ...
حبيب جان اين شعرت من رو ياد اون روزهاي خوب انداخت خوب هستي دادا؟
پاسخحذف