۱۳۸۵ مرداد ۱۶, دوشنبه

زمان

 


 


 


آي عنكبوت ها !


                   عنكبوت ها !


                                        ...!


حفره ي ِ هستي


منتظر تارهاي ِ شما ست


كه خون اش


خون ِ سياهي ست


 


 


عنكبوت هاي ِ زمان !


تندتر بياييد


 

۵ نظر:

  1. نخستین باری ست که این وبلاگ رو می بینم، کلامت آشناست دوست عزیز ! ... و چه خرسند میشوم این لحظه ها!

    پاسخحذف
  2. شعر ِخطابی همیشه در گردابِ شعار فرو می لغزد ، و این بزرگترین آسیبی است که ممکن است بر شعری وارد آید.
    این نوع شعر در صددِ نشان دادن چیزی نیست ، اصلا قدرت نمایشی ندارد ، حیرتِ خواننده را برنمی انگیزد و جهانی تازه را پیش ِ رو یش ترسیم نمی کند .
    باید بنشینم و حسابگرانه جمع و تفریق کنم تا حاصلی بیابم ، اما تهی دست برگشتن ، سرنوشتِ ناگزیر ِمن در معادله ای چنین است.
    این عنکبوت ها نشان از چه چیزی یا چه کسانی می توانند باشند ؟ حفره ی هستی چیست ؟خونِ سیاه کدام است ؟ چرا عنکبوت ها به زمان وصله شدند ؟ دلیل ِ دعوت شاعر از آن ها چیست ؟
    می بینی که چیز ِ ز یادی در این شعر نصیبم نمی شود ، شعر یت گنگ است و بی تعارف اگر نگاه کنیم مفقود .
    موفقیتِ هر شعر حاصل ِ دیدی شاعرانه به جهان است ، هر فُرم اتفاقی است که برای اولین بار و آخرین بار رخ می دهد ، ساختمانی است که سازوکارهای خودش را دارد ، این شعر اما از هر سازه ای عاری است ، تنها نوای مطنطنی است که اصرار ِ بیهوده ای بر مفهوم گرایی دارد ، و...

    در آخر
    نسبت به شعر ِ "داغ" با آن فضاهای بکر و شگفت انگیز و آن استخوانِ سخت ، این کارتان تجربه ی مبتذلی است در دنیای شعر.

    پاسخحذف
  3. از اين شعرتان ترسيدم ... دليلش را اما نفهميدم.

    پاسخحذف
  4. خواندم
    خوب بود ولی
    احساس می کنم کار دچار توضیح شده

    پاسخحذف
  5. دختركم گفت راز تولد را برايت بگويم ؟
    گفتم بگو
    گفت آسمان سوراخي دارد و ني ني ها بالاي آسمان در حال بازي .
    گاهي يكي از آنها از سوراخ مي فتد و به دنيا مي آيد .

    حفره ي شعرت آن سوراخ را به ياد من آورد ، اما نمي دانم هستي يك حفره دارد يا دو تا ؟ و اگر دو تا باشد كدام يك را مي گويي ؟ راه ورود به هستي بسته شود بهتر است يا راه خروج .؟ البته اگر جهان بالا و پايين داشته باشد ديگر نمي توان از در بالا خارج شد و چون هيچكس مايل به رفتن از اين ضيافت دردناك نيست -- نمي دانم چرا ؟ -- يكي درد پايش را بهانه مي كند ، يكي كهولت سن را وديگري كوتاهي قد را . اما آنگونه كه من فهميده ام جهان نه بالا دارد نه پايين . ناچار يك سوراخ كافيست ، البته در اين مورد سوراخ جعلي لايه ي ازن را به حساب نمي آوريم . و همينطور كه مي چرخد يكي به درون مي غلتد يكي به بيرون مي هلاكد . و اين يك جوري اتفاقي است .

    شعر هم بايستي اتفا بيا فتد . هم لحظه ي سرودن و هم زمان خوانده شدن .
    شعر خطابي - به قول جناب دارايي - براي آن اتفاق ظرفيت ندارد .
    سروده ات حس خاصي دارد ، چيزي براي گفتن و سياهچاله اي براي بلعيدن . اما نمي بلعد .

    پاسخحذف