بهار آمد و
دار عشق ما
از خواب ِ زمستاني
بيدار نشد
نه آواز خيال را شنيد
و نه هم آغوشي باران را
با تن سردش
حس كرد
« نكند به خواب ابدي رفته است؟ »
شايد ولي
قيامت!
محشري خواهد داشت
و گل ِ شعله خواهد داد
گل اش
ميوه خواهد شد!
برای پاره به هم چسبیده مان/ در دو سیاره دور از هم/ فریادی خواهم زد/ اگر چه تو نشنوی ...
این شعر را روحم برای عشقم سروده است .
پاسخحذف...و دیگر دستهای لطیفت راه سقوط اشک روی گونه هایم را کوتاه نخواهد کرد.
شعرتان !خیال انگیز خیال انگیز خیال انگیز ....
پاسخحذفتن پوش درد را
پاسخحذفميان زمين و زمان
رها كردم
تو را پوشيدم
چون پوست بر تن
خالي
از تكرار تنهائي
وصله ميزنم
آينه اي را كه
صبح و شام نمايشي چل تکه از تو دارد
طلوع يا غروب ؟
زمين يا زمان ؟
بگو !
بگو كه
بغچه ئ سفر طاقت اين همه دو دلي را ندارد !
(شعر از يافا س)
×××
آقای سلیمی عزیز
بقول فاطمه نازنینم از همیشه بی خوابتریم...سکوتمان هم بی دلیل نیست!
هر روز نوشته هایتان را می خوانم
"بهار آمد و
دار عشق ما
از خواب ِ زمستاني
بيدار نشد"
...
بهار را پُست کن
برای ابرها
-نه ابرهای بهاری زودگذر-
تا ببارد
شاید بیدارش کند...شاید