حبيب عزيز من در شعر " خراش" (پست قبلی) "مقصدي" مي بينم كه تن به "مبداء" مي زند . معجزه در اين شعر گم است . يا من نمي بينم! آن تكاني كه متقاعدم كند زخم عميق را مي شود به خراش تبديل كرد . كجاست؟! اصلاً چرا خراش؟ من در خراش ابهت نمي بينم كه در زخم عميق يا زخم كهنه مي بينم كه هدايت پيش تر گفت: در زندگي زخم هايي است كه ......
و حالا تاجي از خار روي سر مسيح گذاشته بودند! و عشق مي سوخت و از لابه لاي خاكسترش رنج هاي يك انسان آغاز مي شد. شانه هاي مريم مقدس زخم خورده بود و از هر زخمش يك نوزاد سي ساله به دنيا مي آمد.
بازاريابي براي صاحبان وبلاگ و سايت!
پاسخحذفخیلی زیبا بود.
پاسخحذفبخش دوم شعر برای من مبهم است. می شود ب خوانش آن را بخوانی؟
پاسخحذفتفسیری از شعر با اجازه آقای سلیمی .
پاسخحذفقسمتي از شعرهايم را سروده ام و قسمتي مانده است كه در دلم غوغا ميكنند تو اي معبود من مي شود انها را بخواني تا با خواندنت شعر هايم جاودانه شوند...!
زیباست .بیانیست دردمندانه از دردهای غم انگیز و قشنگ.
پاسخحذفمشت هایی که بر دهان تو کوبیده می شوند
پاسخحذفتا طعم خون را از یاد نبری ...
و شاید هم بوی خون
سلام !
حبيب عزيز
پاسخحذفمن در شعر " خراش" (پست قبلی)
"مقصدي" مي بينم كه تن به "مبداء" مي زند .
معجزه در اين شعر گم است . يا من نمي بينم!
آن تكاني كه متقاعدم كند زخم عميق را مي شود به خراش تبديل كرد . كجاست؟!
اصلاً چرا خراش؟
من در خراش ابهت نمي بينم
كه در زخم عميق يا زخم كهنه مي بينم
كه هدايت پيش تر گفت: در زندگي زخم هايي است كه ......
برای حبیب نازنین:
پاسخحذفو حالا تاجي از خار
روي سر مسيح گذاشته بودند!
و عشق مي سوخت
و از لابه لاي خاكسترش
رنج هاي يك انسان آغاز مي شد.
شانه هاي مريم مقدس زخم خورده بود
و از هر زخمش
يك نوزاد سي ساله به دنيا مي آمد.
حمیدرضا سلیمانی