...ترین پسوندی زیبا حتی زشت ترین. اگه ممکنه و وقتتون گرفته نمیشه یکی از شعرهای زیر را که بهش دسترسی دارین برام بفرستین .هاددایه. شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد...خدا بخش صفادل گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ...محمد علی بهمنی با عشق در حوالی فاجعه...حسین منزوی حدیث سنگ و خشت محمد کاظم کاظمی تو مثل سیب تکامل جواد جعفری نسب پس لرزه های عشق حسن دلوری
حبیب جانم با درود! شرمنده ی لطفت مانده ام که چه بگویم. راستش را بخواهی حضورت آنقدر در این دنیای بی مخاطب غنیمت است که من شرم می کنم. کامنتهای پیگیرت را برای معروفی و دارایی و همتی و باقی دوستان می خوانم. نوشته هایت را در وبلاگت دنبال می کنم و حقیقتن نمی دانم باید برایت چه بنویسم؟ نازنین من! من نه منتقدم و نه صاحبنظر فقط تلاشم این بوده که دوستان دیگر را به خواندن جدی کارهایی که نباید مهجور بمانند ترغیب کنم. تو با آن نگاه نافذت موشکافانه به واکاوی متن می پردازی حتا اگر گاهی حساسیت هایت در نظرم نالازم بیایند اما برایم این دلگرمی به نویسنده از جانب تو قابل قبول است. اینکه نویسنده باور کند که مخاطبی حرفه یی روبرویش ایستاده است. کسی که حساسیت بالایی روی واژه ها دارد. و تو از پسش به خوبی برآمده یی و می توانم بگویم من و باقی دوستان شرمنده ی لطفت هستیم. عزیزم! من متاسفانه تهران نیستم و آخرین باری که امامزاده طاهر بودم روز سیزدهم فروردین بود که گمانم باید ساعاتی پس از شبیخون به مزار شاملو بوده باشد چرا که هنوز رد پنجه های شغال گر بر پیکر ماه بلند نمود داشت. باری... بازهم از حضور مداومت سپاسگزاریم و بادا که مستدام بماند!
سلام دوست عزیز ممنون که لطف کردی اما منظور از نظر تایید موافق نبود اگر همیشه تعاریف باشد که کمکی به بهتر شدن کار نیست انتقاد در بعضی موارد سازنده تر از تعاریف دلخوش کن و بی نتیجه است به هر حال از حضور سبزتون سپاس
...ترین پسوندی زیبا حتی زشت ترین.
پاسخحذفاگه ممکنه و وقتتون گرفته نمیشه یکی از شعرهای زیر را که بهش دسترسی دارین برام بفرستین .هاددایه.
شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد...خدا بخش صفادل
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ...محمد علی بهمنی
با عشق در حوالی فاجعه...حسین منزوی
حدیث سنگ و خشت محمد کاظم کاظمی
تو مثل سیب تکامل جواد جعفری نسب
پس لرزه های عشق حسن دلوری
حبیب جانم با درود!
پاسخحذفشرمنده ی لطفت مانده ام که چه بگویم. راستش را بخواهی حضورت آنقدر در این دنیای بی مخاطب غنیمت است که من شرم می کنم. کامنتهای پیگیرت را برای معروفی و دارایی و همتی و باقی دوستان می خوانم. نوشته هایت را در وبلاگت دنبال می کنم و حقیقتن نمی دانم باید برایت چه بنویسم؟
نازنین من!
من نه منتقدم و نه صاحبنظر فقط تلاشم این بوده که دوستان دیگر را به خواندن جدی کارهایی که نباید مهجور بمانند ترغیب کنم. تو با آن نگاه نافذت موشکافانه به واکاوی متن می پردازی حتا اگر گاهی حساسیت هایت در نظرم نالازم بیایند اما برایم این دلگرمی به نویسنده از جانب تو قابل قبول است. اینکه نویسنده باور کند که مخاطبی حرفه یی روبرویش ایستاده است. کسی که حساسیت بالایی روی واژه ها دارد. و تو از پسش به خوبی برآمده یی و می توانم بگویم من و باقی دوستان شرمنده ی لطفت هستیم.
عزیزم!
من متاسفانه تهران نیستم و آخرین باری که امامزاده طاهر بودم روز سیزدهم فروردین بود که گمانم باید ساعاتی پس از شبیخون به مزار شاملو بوده باشد چرا که هنوز رد پنجه های شغال گر بر پیکر ماه بلند نمود داشت.
باری...
بازهم از حضور مداومت سپاسگزاریم و بادا که مستدام بماند!
عروسك قصه ي من گهواره ي خوابت كجاست ؟
پاسخحذفقصر قشنگ ِ كاغذي ، پولك آفتابت كجاست؟
............
عروسك ِ قصه ي من .....
........... پس شب آفتابي كجاست؟
راستي چقدر كلمات ، خوب در متن نشسته اند و چقدر زيباست :
پاسخحذف"اين خواب ها براي ِ من كوتاه اند"
اين خواب ها براي ِ من كوتاه اند
پاسخحذفآن خواب ِ رؤيايي كجاست؟
خودت گفتی
آن فقط رؤياست...رؤيا!
"کات"
سلام دوست عزیز
پاسخحذفممنون که لطف کردی اما منظور از نظر تایید موافق نبود
اگر همیشه تعاریف باشد که کمکی به بهتر شدن کار نیست
انتقاد در بعضی موارد سازنده تر از تعاریف دلخوش کن و بی نتیجه است
به هر حال از حضور سبزتون سپاس
ویرانه از نگاه تو برمی خیزد
پاسخحذفتا انگشت تو می جنبد از جا
(یدا...رویایی)
همین
دوست فرزانه ی من.
سلام...سلام...سلام
پاسخحذف"کات" را هم می شود "کات" کرد؟!
خدا حفظتان کند هم شما را و هم این آقای طبل حلبی را.
پاسخحذفموفق باشید
چشم خورشيد براي دل ابري من مي گريد
پاسخحذفو ماه
وماه آن مهربان هميشه جاويد...