هنگامی که آخرین نفر از خط پایان گذشت
هیاهو
گرد اولین نفر حلقه زده بود
و فریاد
کر کننده بود:
"قهرمان!قهرمان!"
کسی او را ندید
از خستگی
به گوشه ای رفت
و پای مصنوعی اش را
باز کرد؛
"حیف!حیف!
آخرین نفر!"
برای پاره به هم چسبیده مان/ در دو سیاره دور از هم/ فریادی خواهم زد/ اگر چه تو نشنوی ...
سلام آقای سلیمی نژاد :
پاسخحذفمن ولاگ شما رو از توی وبلاگ وهم سبز پیدا کردم .
باید بگم که شعرهای زیبایی مینویسین . از خودتونه یا از شعرای شعر نو مینویسین ؟
اگر که از خودتون هست باید بهتون تبریک بگم . البته من طبع شعر ندارم ولی از شعر هایی که شما اینجل گذاشتین خوشم اومد .
موفق باشید . به ما هم سر بزنید خوش حال میشیم
سلااااااااام !
پاسخحذفآقا خیلی چاکریم !
جدی بابت چشمات شرمنده م !
و از بابت نظرات شرمنده ترم کردی...
اون شعر بیزار مال خودم بود ولی عکس یادم نمیاد ! ( کپی رایت که نباشه همینه دیگه !)
اون نقاشی هم کار سهراب بود. در ضمن من به خدا اعتقاد دارم دوست عزیزم . البته نه به اون خدایی که بقیه اعتقاد ارند ... ب کدوم خدا ؟ خودم هم نمی دونم ...
پاسخحذفدر مورد پناهی هم ... چی میشه گفت ؟
پاسخحذفخیلی دوست داشتم سر مزارش می رفتم ... یکی مزار پناهی یکی فروغ ... اما...فقط از روی احساس و برای ادای احترام ... وگرنه به قول شاملوی بزرگ مثل این می مونه که من برم مسفرت تو بیای خونه م !
نه عزیز جان من اول نفهمیدم که منبع عکس رو خواستی یا شعر ... با اینکه نوشته بودی تصویر ! اینا تاثیرات بی خوابی و عجله است
پاسخحذفدر مورد شعرت:
پاسخحذفخیلی زیبا بود . ولی به نظر من بیشتر به عنوان نثر ... یا یک شبه مینی مال ...
البته من به هیچ مرز پررنگ و دقیقی بین شعر و نثر معتقد نیستم . اما نوشته ی تو توی سایه روشن بود !!!
یعنی یه جورایی به ترجمه ی شعر شباهت داشت !
اما از نظر موضوع خیلی عالی و کاملا مستقل بود.
راستی اون غزلم که گفتی حق با تو بود سکته داشت ...
پاسخحذفولی من زمانی که اون غزلو نوشتم 3 سال پیش بود که 14 سالم بود و اصلا تقطیع هجایی بلد نبودم !
در مورد پشیزی ! هم اون نظر الان منه !
پاسخحذفچند ماه پیش این اهمیت رو قایل بودم دوست من !
از نظرت در مورد نثرم هم ممنون !
پاسخحذفآقا بازم ممنون بابت وقتی که گذاشتی ...
پاسخحذفمن هم امتحانام که تموم بشه این کارو در حق تمام شعرات انجام می دم ...
نزاع برای بقا.
پاسخحذفبخشی از دردهای بودن هم اینهاست ,که به خوبی به انها اشاره کرده اید ,با انتقال اینها به مغز دیگر مفهوم شعر و نثر از بین می رود !
پاسخحذف"حیف!حیف!
آخرین نفر!"
.............
کسی او را ندید
.......................
به گوشه ای رفت .
هیاهو برای او نبود !؟؟!
توصیف یک صحنه ی واقعی و اضافه نکردن کلمه ای و تصویری،فقط از بعد شاعرانه به قضیه نگاه کردن،و یا مرتب کردن حوادث بر پایه ی قصد نهایی خود.این کار یکی از موثرترین راه های نزدیک کردن شعر به زبان و اندیشه ی مخاطب است. و زیبایی آن را دو چندان می کند.
پاسخحذفمهر 83