آن شب
ماه
به شب چارده پريد
وبا كمك از خورشيد
آرايش غليظي كرد
سپس
به روي كارون
خم شد
تا بگويد
كه پيش پاي تو را
در ساحل تاريك
روشن مي كند
اما فقط من مي دانم
كه ماه
از لابلاي چراغ هاي روي پل
با حسرت و حسادت
تو را
نگاه مي كند
او
يكي از همان چراغهاست!
سلام
پاسخحذفخوشحالم که از وبلاگ یک دوست به اینجا اومدم و از نوشته های خوبتون لذت بردم
دوست داشتید خوشحال میشم حضور پر مهرتون و نظر لطفتون رو به هدیه برام جا بزارید
از این به بعد سعی میکنم همیشه اینجا بیام
اما فقط من مي دانم
پاسخحذفكه "ماه"
از لابلاي چراغ هاي روي پل
با حسرت و حسادت
تو را
نگاه مي كند
او
يكي از همان چراغهاست!
بنویس و بنویس! شاید شکسته های زیستن را چسباندی...
فقط تو می دانی...آری