وقتي تك تك ِ كلمات ِ من نام ِ تو را فرياد مي زنند.
غزل ِ هفتم
غزلِ تلخ ِجدايي است
مي خواهم بگويم
من به كوچه هاي ِاين غزل
با آن باد ِ غبار آلودش
پا نمي گذارم
من در برابر ِ گريه ي ِ تو
- كه نمي دانم چه دردي داشت
چگونه هق هقي
با چه واژه هايي
كه گفتي تنهايت بگذارم-
به خودم گفتم:
پاسخ گريه نيست
پاسخ مرگ است
من مي خواهم ترانه ي ِ تلخ ِ جدايي را
با سرود ِ روشن ِ رفتن ِ رؤيايي
در لحظه ي ِ رؤيايي ِ غزل ِ هفتم
ادامه دهم
و براي همين
گريه نمي كنم
كمک ام خواهي كرد؟
زیبا بود. خوشحال میشم به وبلاگ من هم سر بزنید و باب دوستی باز کنید..... البته و صد البته نظر هم بدهید
پاسخحذفگریه کن. تا می توانی گریه کن. تو باید کمک کنی. کمک کنی به چشم هایی که عاشق ترانه اند. گیرم ترانه های تلخ تنهایی .
پاسخحذفاز حضور دوست و معلم عزیزم:امیر نازنین سپاسگذارم.
پاسخحذف(حضورت معنی قاطع اعجاز است).
و شرم زده
پاسخحذفکه نوشته هایم برای تقدیم شدن به او بسیار ناچیزند.
شعر را خیلی نمی دانم. دیپلمم تجربی بود. احتمالا دکترای تجربی را هم خواهم گرفت! تجربه نقاشی، تجربه ی شعر، تجربه ی مرگ، یا شاید برعکس نقاشی تجربی ، شعر تجربی، مرگ تجربی...!
پاسخحذففقط یک جمله فعلا" تا برسم به این غزل هفتم...
کم است و گم میان این همه آدم و کلمه. اما من دوست دارم حتی سلامم را هم بنو یسم "برای تو"...