۱۳۸۵ خرداد ۲, سه‌شنبه

برف و بستنی

 


                                به: معروفي بزرگ


                                           كه به من يادآوري كرد


                                 سرمايه هايم را پاس بدارم.


 


 


 


دندان هام از برف وبستني


 يخ مي زنند


و نام ات خيلي آرام


بين آنها


به هم مي خورد


 


 


-داري كنار ِ من راه مي روي


نكند اسم ِ خودت را بشنوي؟-


 


 


يادم نرفته


آخر قول داده ام


كمك كنم مرا فراموش كني


 

۱۰ نظر:

  1. قشنگ بود خوشم اومد

    پاسخحذف
  2. نه عزیز جان ... من مشهد زندگی می کنم متاسفانه...

    پاسخحذف
  3. شعرت جالب بود ... و کاملا مستقل ... خوشحالم که شاملو داره ولت می کنه !
    پایان شعرت قوی ترین قسمتش بود ... یه جورایی توی ذهن آدم کلیشه شکنی می کرد ... اینکه یه نفر کمک کنه که یکی که دوسش داره از یاد ببردش ... تصویرت به نظر من کاملا نو بود.

    پاسخحذف
  4. راستی آقا اون شعری رو که خواسته بودی ترجمه شو برات میگذارم ولی خودت توجه کن که هم شعر ترجمه شده زمین تا آسمون با اصل تفاوت داره هم شعری که بیسوادی مث من ترجمه کنه زمین تا آسمون با ترجمه ی خوب فاصله داره و هم شعری که یه بیسواد آن لاین ترجمه کن با همون شعری که همون بیسواد سر فرصت ترجمه کنه زمین تا آسمون تفاوت داره ! چند تا زمین تا آسمون شد ؟!! پس پیشنهاد می کنم بری خود شعرو یه باردیگه بخونی !!!
    اما ترجمه ش :
    ............................
    من تلاش کردم تا درد رو بکشم
    اما تنها مقدار بیشتری [ از اونو ] برای خودم خریدم
    من در حال مرگم
    و افسوس سرخرنگ و جنایت از من جاریست
    من در حال مرگم ، در حال دعا خوندنم ، در حال خونریزی ام و جیغ می کشم
    آیا من اونقدر گم شده ام که نشه نجاتم داد ؟
    آیا اونقدر گم شده ام ؟
    خدای من ، التیام زخمهای من
    رستگاری رو به من برگردون
    خدای من ، التیام زخمهای من
    رستگاری رو به من برگردون
    مرا به خاطر میاوری ؟
    کسی که برای مدتی طولانی گم بود ...
    آیا تو در طرف دیگر خواهی بود ؟
    یا مرا فراموش خواهی کرد ؟
    من در حال مرگم ، در حال دعا خوندنم ، در حال خونریزی ام و جیغ می کشم
    آیا من اونقدر گم شده ام که نشه نجاتم داد ؟
    آیا اونقدر گم شده ام ؟
    خدای من ... رستگاری رو به من برگردون

    من می خواهم بمیرم !!!
    خدای من ... رستگاری رو به من برگردون
    زخم های من برای گور گریه می کنند
    و روح من برای رهایی اشک می ریزه
    آیا من مسیح رو انکار خواهم کرد ؟
    التیام زخم های من ...
    خود کشی من ... ( یا یه چیزی تو این مایه ها !!! )
    ....................................
    البته احتمالا یه سری غلطا هم داره دیگه ... ندیده بگیر !

    پاسخحذف
  5. نه اصلا ناراحت نمی شم و استقبال هم میکنم ولی من همه ی سعی ام توی شعرهام اینه که هم آهنگ و هم معنی رو رعایت کنم و عمدا اینکارو میکنم و امیدوارم همینطور بشه روزی . به آهنگین بودن شعر و حس دار بودن و مفهومی بودن شعر خیلی اعتقاد دارم ... خیلی و سعی ام رو میکنم که به همه اش برسم . راستی امیدوارم اینها رو به حساب دفاع نذارید . من فقط عقیده امو گفتم . هزاربار دیگه مرسی .

    پاسخحذف
  6. حبیب جان .....شعرهات رو خوندم و لذت بردم دوباره بهت سرمی زنم

    پاسخحذف
  7. شعرت خیلی خوب بود ...من شروعش رو خیلی دوست داشتم.
    .....فقط یادت باشه عکست تو دفتر خاطراتش جا نمونه......

    پاسخحذف
  8. سلام.ممنون که به وبلاگم اومدین.اگر شباهتی دیدین برای من باعث افتخار .شباهت کارهامون فقط به خاطر سادگی بیان .مفاهیم قشنگی رو بیان می کنید اما با سرعت ای که این روزها زندگی داره شعرهای کوتاه و ساده بهترند ،گرچه شعرهای بلند و پر از تشبیه هم زیبایی خودشون رو دارند.

    پاسخحذف
  9. آفرین!
    لطیفم کردی با:
    "دندان هام از برف وبستني
    يخ مي زنند
    و نام ات خيلي آرام
    بين آنها
    به هم مي خورد"
    لذت بردم.

    پاسخحذف
  10. خیلی زیبا بود.
    فراموش کردن سرد است نه؟
    مثل یخ شاید - ولی مثل بستنی نیست.
    اصلا شیرین نیست!

    با اشعار نزار قبانی خیلی آشنا نیستم ولی یکی را اتفاقی خواندم:
    یادم بده چگونه عشقت را از ریشه بزنم
    عشق تو کفر است.
    رستگارم کن.
    بی شباهت نبود.
    :)

    پاسخحذف