سكون را مي شكند
نوري
و از كهكشان هاي دوردست
مي گذرد
تا مرغي به ناگه
ديوانه وار
خود را به قفس بكوبد
و جويبار رگ را
از ترانه ي خون
بيآ كند
سحرگاه فردا
خورشيد
از مغرب دريا
طلوع خواهد كرد
برای پاره به هم چسبیده مان/ در دو سیاره دور از هم/ فریادی خواهم زد/ اگر چه تو نشنوی ...
شکستن سکون توسط نور...عالیه...
پاسخحذفسحرگاه فردا
خورشيد
از مغرب دريا
طلوع خواهد كرد
کوتاه اما عمیق می نویسید...به عمیقی همان زخمها!
نمی دانم چرا بین این چند شعرتان، (به ياد "بامداد" و براي "تو") را بیشتر دوست دارم.
یک مشت گدا سروده ام
و يك مشت مانده اند
كه دست لز سرم برنمي دارند...
حس ششم را "کات" کردم!
پاسخحذففعلا
شکستن سکون نوید آزادی در درون قفس .
پاسخحذفو وقتی خورشید از مغرب طلوع کند
آزادی
آزادی جاودانه ای خواهد بود
صاعقه ی شعر را در این قطعه می توان دید.چوب خشکی که آتش می گیرد و شعله می شود.و بند پایانی شعر که گویی از حادثه ای خارج از چارچوب و عادتهای روز ها وروزگار سخن می گو ید،یعنی تقریبا" استفاده از نشستن به جای ایستادن،خوابیدن به جای بیدار شدن و طلوع از غرب که تازگی بی نهایتی دارد و شروعی دوباره را و شاید فقط برای یکبار حکایت می کند.
پاسخحذف