مژه هاي ات را مي چينند
چشمان ات را در مي آورند
گيسوان ات را مي برند
صورت ات را سياه مي كنند
و با شنيدن ِ سوت ِ قطار
روي ِ ريل ها پرت ات مي كنند
و وقتي در ازدحام ِ چهره هاي ِ زننده
در اوج ِ جمال
ناگهان پديدار مي شوي
نمي شناسمت
باور كن نمي شناسمت
- مواظب ِ چشمان ات باش!
كركس ها در لباس ِ قناري
به تو حمله كرده اند
- با مني يا خودت ؟!
- مگر فرقي هم مي كند؟
بي چشم هاي ِ تو
هرگز
دريا را نخواهم ديد
مواظب ِ خودت باش!
حقيقتيست اين / انكار ناپذير و سرسخت. ..
پاسخحذفبي چشم هاي ِ تو
پاسخحذفهرگز
دريا را نخواهم ديد
سلام عزیز.....پایان بندی کارت شعر بود و به کل کار می ارزید.....بی چشمی های تو هرگز...جمله پیوند کناسبی داشت با ابتدای قسمت دوم مواظب....که نامناسب و قضاوت الود بود و ننشست...تو چرا نظر می دی که کرکس یا قناری بذار خودم بفهمم که چیست و چه می کند.....مثل ابتدای اول کار.... که روایت کن نه قضاوت .....پایان بندی قسمت اول شعر خوب با شروع قسمت دوم رابطه برقرار نکرده بود.....فعلا
پاسخحذفیک بار دیکر سلام و شاید آخرین دعوت نامه:
پاسخحذفآقای عزیز...با یک داستان به روزم:
من و پیاز...و حنا دختری بود توی مزرعه.
خوشحال میشوم سر بزنید و نظرتان را بنویسید...ممنون.
آقای عزیز...بعضی چیزها در ادبیات معنای دیگری دارد...وقتی چند بار از یک نفر دعوت میکنی و نمی آید...وقتی شعر میخوانی یا داستان و نظری نمیدهد برای من یعنی خیلی فحش.
کرکسها در لباس قناری مثل سگ به ادمها حمله می کنند و هیولاها در لباس انسان می شوند ادمهای متجدد
پاسخحذفمن هنوز در این شعر جا مانده ام و سعی می کنم بشناسمت! قوی است و فوق العاده بکر...
پاسخحذفمژه هاي ات را مي چينند
چشمان ات را در مي آورند
گيسوان ات را مي برند
صورت ات را سياه مي كنند
و با شنيدن ِ سوت ِ قطار
روي ِ ريل ها پرت ات مي كنند
و وقتي در ازدحام ِ چهره هاي ِ زننده
در اوج ِ جمال
ناگهان پديدار مي شوي
نمي شناسمت
باور كن نمي شناسمت
- مواظب ِ چشمان ات باش!
كركس ها در لباس ِ قناري
به تو حمله كرده اند
- با مني يا خودت ؟!
- مگر فرقي هم مي كند؟
بي چشم هاي ِ تو
هرگز
دريا را نخواهم ديد
مواظب ِ خودت باش!