همه آنچه كه مانده است
به كودكي كه ديوانه وار
دنبال ِ پروانه هاي ِ بهاري مي دويد
از سفيد
آبي
زرد
قهوه اي
. . .
و وقتي با ظرافت
دو بال ِ پروانه را
با دو انگشت مي گرفت
از شوق ِ نفوذ ِ پروانه داغ مي شد
و وقتي
با نگاهي هنوز تشنه
رهايشان مي كرد
حسرت ِ امتداد ِ رنگ ها
در سرانگشتان مي ماند و
اندوه ِ نگاه
در گمگشت ِ پروانه در فضا ...
همه ي ِ آنچه كه مانده است
به دختري كه نوجوان
و سپس كودك شد
تا هم دست ِ كودك ِ من شود
براي ِ گردشي نامحدود
در طبيعت ِ كودكي
دنبال ِ پروانه ها
كه ناگهان
كودك ِ من
پروانه اي شد
به رنگ ِ سرخ
و در آبي ِ فضا
رنگ ِ سياه ِ دخترك
سرگشته شد
و جهان
در تيرگي فرو رفت
تقديم مي كنم
همه ي ِ آنچه را كه مانده است
تا چشم باز كني
و در هر آبي
يك سرخ
سرخ
سرخ
ببيني!
که ناگهان
پاسخحذفبیدار می شوم
از این همه رنگ و زیبایی
خوش به حالت كه براي تقديم چيز مانده اي داري ... براي من هيچ چيز نمانده. هيچ چيز...
پاسخحذفخواب گو نه ها را بیا قاب بگیریم. و بر روی اینه که حقیقت از درونش پوزخند دارد. را دور بیندازیم.
پاسخحذفشاید که تبسم به خانه باز گشت......
با رنگ ها قشنگ در گیر شده ای ...
پاسخحذففرصت نشده بود در باره ی کار ت در پست قبلی چیزی بنویسم
ولی از ان لذت بیشتری بردم مخصوصا با:
"حتي پري سا
با پسوند شباهت اش به او
نزديك ِ به او..."