۱۳۸۵ تیر ۱۵, پنجشنبه

شعر

                         

 


 


من شعر خواهم شد


و آنگاه نمي توانم


خود را بنويسم


 


 


مرا بسراييد


 






شعر بالا باز سرايي جمله اي است از دوستي ناديده و ناشنيده در اهواز و  پاسخي است به عنوان


سومين مجموعه نوشته ي من :"زيباترين ترانه ي من!/پس كي زيباترين شعرم را سروده ام؟"


نام اش را نمی دانم اما می گذارمش آیدین . چند قطعه ی بعدی تقدیم او و باقی آیدین ها می شود.


 

۶ نظر:

  1. سلام آقای عزیز...(دعوت نامه های اولیه ی من اینطور شروع میشود،حالا اگر با هم آشنا تر شدیم جور دیگری صدایت میکنم) به من سر بزن لطفن و در مورد داستانم نظر بده...خوشحال میشم...اگه دلت خواست برام لینک بده...ممنون...تا آشنایی بیشتر.

    پاسخحذف
  2. می دانب حبیب نازنین
    این روزها احساس خوشبختی می کنم . فقط شرمنده تو و دیگرانم . امیدوارم لایق باشم . این لطف ها من را می ترسانند .

    پاسخحذف
  3. درون تو صدایی هست

    که تمام روز در تو زمزمه می کند:

    "حس می کنم این درسته،

    می دانم این یکی اما غلطه."

    نه معلم،نه واعظ، نه پدر و مادر، نه دوست

    و نه هیچ آدم عاقلی

    نمی تواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط

    تنها به صدای درونت گوش کن.

    پاسخحذف
  4. نوشته های شما، حق انتخاب رو از آدم می گیره !
    البته این یه حس ِ نه یه دیدگاه تخصصی و شاعرانه،
    چون من برای سنجیدن یه شعر فقط به روحم رجوع می کنم!
    شعر ِ:
    " هميشه در خواب
    يادت را مي ديدم
    ولي ديشب . . . "

    بسیار به دلم نشست، به گمانم بیش از
    10 بار ،نه بیشتر از این خواندمش لذت بردم!
    اما من:
    " دیگر به خوابم نمی آیی،
    خوابم سبک شده است؟! . . . "

    سپاسگذارم که کوتاه نوشته های ِ من رو قابل دید و برای
    خوندنش وقت گذاشتید.
    تا بعد
    خدا ناصر

    پاسخحذف
  5. سلام دوست ندیده
    شعرهای زیبا یی دارید.
    این را با خواندن آنها می گویم نه به خاطر وقت تنگی
    خوش باشید
    بای

    پاسخحذف
  6. سلام عزیز.....ممنون لینکم رو اضافه کردی....حتما لینکت مهمون وبم میشه....در مورد کارهات بذار بهتر بخونم نظرم رو بدم...الان امدم یه سری بزنم و سلامی بکنم و تشکر از دقت و وقتی که برای نوشته هام گذاشتی...جدی ممنون....فعلا

    پاسخحذف