به : مهدي جوكاري
افيون و توتون را
با شاهدانه و الكل
مخلوط مي كند
و با سرخي ِ متراكمي
كه به درون ِ سرنگ مي دود
صبورانه
به دهان ِ رگ مي ريزد
سوار بر مركب ِ"پيان"
خون در مسيري بي انتها
جولان مي دهد
مسير ِ ذهن آشنا
با عبور ِ ساعت ها
به نقطه ي شروع مي رسد و
تكرار...
بي قراري ِجان را
پايان كجاست؟
پايان
كجا...؟
سلام
پاسخحذفموفق باشید.
شعرهای بسیار زیبایی دارین . خوشحال میشم یک نفر که شعرای زیبایی میگه نظرش رو درباره ی شعرام بدونم
پاسخحذف