و آن قطره ي ِ باران
كه ديوانه وار
بر سر ِ او مي باريد
- و مردد بود
تا كدام حلقه ي ِ مو
از دو سوي ِ صورت ماه اش را
برای ِ پیمودن
انتخاب كند
تا تشنگي اش
بيشتر برطرف شود -
و قتي كه مي چكيد
همان نوشدارو نبود؟
سهراب ِ زخم بر جان!
همان نوشدارو نبود؟
(۲)
و باد
كه به غيظ ِ عشق
در حرير ِ طره هاي ِ تو
خانه كرد
و بر لطافت ِ آنها
تاب خورد
تاب خورد
تاب خورد
باران هم
رها از بطن ِ لطيف ِ ِابر شد
و از آبشار ِ سياه ِ گيسوي ات
آب خورد
آب خورد
آب خورد
شعرات گیرایی خوبی دارن . نشون میده که واقعا با اینها زندگی کردی . اگر به شعر علاقه داری یه سری هم به من بزن . خوشحال میشم نظرت رو بدونم .
پاسخحذفچقدر خوشم ازين شعر اومد / مخصوصا " سهراب زخم بر جان " دستمريزاد جناب !
پاسخحذفسلام.من سانسوری نکردم.کس دیگری هم نظر داده بود اما نمی دونم چرا برای من ثبت نشده بود.اگر مقدوره براتون لطف کنید و دوباره نظرتون رو بنویسید.
پاسخحذف