بسيار كوچك براي ِ كوين كارتر*
بوي ِ مواد ِ شيميايي فضا را آكنده بود
و تندي ِ چسب نفس را پس مي زد
و تكه ها اصلا" به هم نمي چسبيد
لابد بلور و روي
هم جنس نيستند
و رو ح و خرخاكي هم
و كودك و كركس هم
اگر در ِ اتاق ِ قفل شده را باز كني
بوي ِ گند ِ ديگري هم مي آيد
و اگر پرده را پس بزني
در دوردست ِ خيابان
لابه لاي ِ آواز ِ پرنده وسبزه
عقل و عشق
با رزي در دست قدم مي زنند
و حتي آدم و پلشتي هم نيست
و هوا از شكوهمندي ِ زيستن
سرشار است
چرا آدم ها و نفس رفيق اند
و بعد رقيب مي شوند
و چرا هميشه با آمدن ِ نفس دار
نفس به سوي ِ مشكي پرواز مي كند؟
لاله ي ِ وحشي در تو بود
و گلبرگ هاي ِ سرخ اش
هر يك به گوشه اي بود
و عجيب بوي ِ منطق مي آمد
و بوي ِ نفرتناك ِ غريزه
گلبرگ ها به هم نمي چسبيد
و تلاش بي فايده بود
و وقتي نفس نفس
نفس را تف كردي
خيابان خلوت شد
و آبي
روان به سمت ِ روان پرواز كرد
* عكاس و خبرنگار ؛ دو ماه پس از گرفتن ِ عكس مشهور ِ كودك ِ سياه و كركس ، خودكشي كرد.
سلام دوست قدیمی عزيزم
پاسخحذفاميدوارم حالت خوب باشه
مثل همیشه عالیه
سر بزن و نظرت رو بده
قربون تو – مجتبي
باي
سلام...
پاسخحذفشعر زیبایست..
وبلاگ خوبی دارید...
شاد باشید...
مرگ از بين رفتن روشنايی نيست.خاموش کردن چراغ است آنگاه که روشنايی سپيده دم پديدار ميشود. (تاگور).
دلم گرفت . غروب پنجشنبه است و اينهمه دق توي شعري كه همه اش زيباست.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفبا غزلی به بهانه ی روز وفاتِ ... نه ! ولادتِ حضرت زهرا بروزم .
یک استکان غزل
اين آدرس عكس مورد نظر:
پاسخحذفhttp://img.villagephotos.com/p/2005-7/1055509/ShowLetter.jpg